. . . هلن آن قدر عوض شده بود که پدرش به دشواری او را به جا آورد. تابش آفتاب استوایی چهرهاش را برنزه کرده بود و رنگ حیرتانگیزی به آن بخشیده بود … یک بیان شاعرانه که از آن حسی از وقار ساتع میشد، گونهای متانت باشکوه و احساس عمیق که زمختترین ذهنها را تحت تاثیر قرار میداد. قطعهای از داستانی به قلم بالزاک که هلن، خانم معلم فیلم قصاب به عنوان دیکته برای […]
نویسنده: robertsafarian
نگاهی به فیلم «جنگل پرتقال»
چند سال پیش دو فیلم کوتاه از ساختههای آرمان خوانساریان را دیده بودم و بیش از هر چیز دیالوگنویسی درخشان آنها و راه رفتن دختر و پسری جوان در خیابانها در یکی برای خرید قرص برنج (که نام فیلم هم بود) و در دیگری (سبز کلهغازی) خاطرم نیست برای چه، به یادم مانده بود. وقتی نامش را روی پوستر فیلمی به نام جنگل پرتقال دیدم تردیدی نکردم که فیلم را ببینیم قدری با این نگرانی که فیلمکوتاهساز معمولاً وقتی برای اولین بار کار بلند میسازد، خوب درنمیآید؛ ایدهای که برای فیلم کوتاه خوب است، لزوماً برای فیلم بلند خوب نیست.
سینما رفتن به منزله آیین
بیایید از چشم موجودی که از سیاره دیگر، یا یک زمان تاریخی دیگر که در آن پدیدهای مانند سینما وجود ندارد به شهر ما آمده است، به این عادیترین کار بنی بشر امروزی نگاه کنیم. او در سفرنامه خود خواهد نوشت: مردم شهرهای این سیاره، با هزینههای بسیار بناهای بزرگی ساختهاند با سردرهای عظیم که معمولاً به تصویر زنان و مردان خوشچهره و اتفاقات هیجانانگیز یا عاشقانه آراستهاند. برای ورود به این بناها یا معابد، زنان و مردان که گاه دست بچههایشان را گرفتهاند صفهای طولانی میبندند و …
کوچههای قدیم، کوچههای امروز
درباره کوچهی شیشمتری نوشتهام. کوچهای که در یکی از خانههای آن به دنیا آمدم و تا ششسالگی در آن زندگی کردم. دربارهی روزهایی که دست در دست پدر بزرگم تا سر کوچه میرفتیم و به خیابان ویلا میپیچیدیم و … از پسرهایی که قوطیهای حلبی شیر و روغننباتی به زیر پاهایشان میبستند و دستهجمعی در کوچه راه میافتادند و صدای برخورد قوطیهای فلزی به کف آسفالتهی کوچه همه جا را پر میکرد، از بقالی «ساردار […]
نقدی بر اسپارتاکوس استنلی کوبریک
اسپارتاکوس همه ویژگیهای یک فیلم تاریخی-حماسی استاندارد هالیوودی را دارد. فیلم با چشماندازهایی گسترده از معادنی که در آن بردگان زیر آفتاب سوزان به کار توانفرسا مشغولند شروع میشود. حرکات کرین دوربین به این صحنههای عظمت بیشتری میبخشد. موسیقی تماموقت مینوازد و بر حال و هوای حماسی چشمانداز میافزاید. در همین فصل افتتاحیه از نظر قصه با تمهید هوشمندانهای روبهرو هستیم. باتیاتوس (پیتر یوستینف) که برای خرید بردهها آمده است، خوشمشرب و بذلهگوست و چنان رفتار میکند که گویی به سادگی برای خرید حیوانات آمده است.