قصاب: فیلمی درباره عشق، ترس، و گوشتخواری

. . . هلن آن قدر عوض شده بود که پدرش به دشواری او را به جا آورد. تابش آفتاب استوایی چهره‌اش را برنزه کرده بود و رنگ حیرت‌انگیزی به آن بخشیده بود … یک بیان شاعرانه که از آن حسی از وقار ساتع می‌شد، گونه‌ای متانت باشکوه و احساس عمیق که زمخت‌ترین ذهن‌ها را تحت تاثیر قرار می‌داد. قطعه‌ای از داستانی به قلم بالزاک که هلن، خانم معلم فیلم قصاب به عنوان دیکته برای […]

نقدی بر اسپارتاکوس استنلی کوبریک

اسپارتاکوس همه ویژگی‌های یک فیلم تاریخی-حماسی استاندارد هالیوودی را دارد. فیلم با چشم‌اندازهایی گسترده از معادنی که در آن بردگان زیر آفتاب سوزان به کار توانفرسا مشغولند شروع می‌شود. حرکات کرین دوربین به این صحنه‌های عظمت بیشتری می‌بخشد. موسیقی تمام‌وقت می‌نوازد و بر حال و هوای حماسی چشم‌انداز می‌افزاید. در همین فصل افتتاحیه از نظر قصه با تمهید هوشمندانه‌ای روبه‌رو هستیم. باتیاتوس (پیتر یوستینف) که برای خرید برده‌ها آمده است، خوش‌مشرب و بذله‌گوست و چنان رفتار می‌کند که گویی به سادگی برای خرید حیوانات آمده است.

مادادایو، واپسین فیلم کوروساوا

در نقدهایی که درباره مادادایو خوانده‌ام به وجوه انسانی شخصیت استاد توجه شده است، به کلنجار او با مرگ، امّا یک نکته مهم، نکته‌ای که شاید راز ناگشوده‌ای از فیلم در آن نهفته باشد، کمتر اشاره شده است؛ به معمای گم شدن گربه‌ای که از اواسط فیلم پیدایش می‌شود، گم شدنش بخش قابل‌توجهی از بخش‌های میانی فیلم را به خود اختصاص می‌دهد و بزرگ‌ترین بحران روحی قهرمان فیلم را موجب می‌شود.

تب تارکوفسکی در دهه‌ی ۱۳۶۰

دوست جوانی می‌پرسید چرا تارکوفسکی در ایرانِ سال‌های ۱۳۶۰ آن‌قدر مورد توجه قرار گرفت و بزرگ شد؟ در این پرسش فرضی وجود دارد که گویی بر سر این موضوع که تارکوفسکی بیش از اندازه بزرگ شد اجماعی وجود دارد و حالا مانده تحلیلِ ماجرا و یافتن دلایل آن. امّا پیش از آن که در پی یافتن دلایل این امر باشیم، باید ببینیم اصلاً این فرض واقعیت دارد؟ یا تا چه اندازه واقعیت دارد؟ شکی نیست […]

تریستانا: سکانس اتود انقلابی

اگر بخواهیم داستان تریستانا را در چند جمله خلاصه کنیم، می‌توان گفت داستان مرد سالخورده‌ی آنارشیستی است به نام دون لوپه و عشق او به دخترخوانده جوان و معصومش تریستانا (یا سوء استفاده‌اش از او)، ورود نقاش جوانی به نام هوراشیو به زندگی دخترک و جدایی او از پدرخوانده و خانه‌‌ی او، و در انتها، برعکس شدن نقش‌ها: برگشت زن و از دست دادن یکی از پاهایش، تبدیل او از دخترک از همه جا بی‌خبر […]