گزارش یک سال ستون‌‌نویسی برای “شرق”

چند انتقاد بی‌موقع به روزنامه شرق و دیگر روزنامه‌های موسوم به اصلاح‌طلب

این سومین جمعه‌ای است که چیزی برای شرق نمی‌نویسم. بیش از یک سال بود جمعه صبح با این فکر بیدار می‌شدم که مطلب ستون صفحه آخر روزنامه را بنویسم و برای حمید جعفری بفرستم. نام ستون “نقد فرهنگ” بود. اولین نوشته در تاریخ ۲۸ تیر ۱۳۹۰ چاپ شد و در جمع بیش از پنجاه مقاله کوتاه تحت این عنوان نوشتم که برخی راجع به سینما و سینمای مستند بوده‌اند و برخی بیشتر درباره مسائل فرهنگی عمومی‌تر. چند شنبه‌ای به تعطیلی خورده و یکی دو بار به علت نبود جا (مناسبتی بوده است جا برای مطلب غیرِ مناسبت آن روز نمانده) ستون نقد فرهنگ تعطیل شده. از مطالبی که به روزنامه دادم، دوتاش چاپ نشد؛ یکی افسانه رفتگر یک میلیاردتومانی درباره رفتگر فداکار بجنوردی که چند صباحی تیتر رسانه‌ها شد و دیگری درباره نگرش‌های ما نسبت به جوک‌های قومی به نام که می‌گوید جوک‌های قومی توطئه استعارند. هر دو مطلب را می‌توانید در همین سایت بخوانید. حالا یکی دو هفته‌ای از تعطیلی روزنامه شرق گذشته و وقتی می‌خواهم کارِ یک سال و چند ماه گذشته‌ام را با این روزنامه یک جوری برای خودم جمع‌بندی کنم، ناچارم به نکاتی اشاره کنم که جنبه انتقادی نسبت به این روزنامه شهید دارند و لذا شاید وقت گفتنش الان نباشد. امّا این سیاق ستون “نقد فرهنگ” این بوده که وقتش همین الان است. وقتی هنوز مسئله هنوز زنده است.

نوشتن ستونی برای صفحه آخر روزنامه شرق برای من فرصتی بود برای باز کردن حوزه مطالبی که می‌نویسم. نقد فرهنگ و فرهنگ نقد برایم شامل موضوعات متنوعی می‌شد مانند فرهنگ بهداشت و سلامتی، قهرمان‌سازی، رسانه، درک از زندگی در جامعه چندفرهنگی و چندقومی، اینترنت و کامپیوتر و تکنولوژی نو و تاثیر این‌ها بر زبان و درک ما از مفهوم انتشار و ویرایش و فیلمسازی و … . همه این‌ها برایم به عنوان بخشی از تجربه زندگی و بخشی از مطالعاتم، جالب و جذاب بود. آگاهانه می‌خواستم از تنها و تنها نقد فیلم نوشتن و درباره سینمای نوشتن فاصله بگیرم، هرچند حوزه‌هایی مانند رسانه و همین طور نقد فرهنگی و مضمونی فیلم‌ها و همین طور گشودن رابطه بین فنون و شگردهای فیلمسازی و فیلمنامه‌نویسی با ایدئولوژی، با نقد فیلم ارتباط داشت، خودش نوعی نوشتن درباره سینما و نقش تصویر متحرک در فرهنگ‌سازی معاصر بود.

دیگر این که می‌خواستم درباره مسائل ارامنه و مسائل زندگی در شرایط دوفرهنگی که در ضمن از مسائل حادّ زمانه ماست نیز بنویسم. می‌خواستم حتی‌الامکان به عنوان روبرت صافاریان واقعی بنویسم که بخشی از وجود و تجربه‌اش نیز از ارمنی بودنش ناشی می‌شد. بخصوص که احساس می‌کردم و می‌کنم که نگاه جامعه به ارامنه روزبه‌روز کلیشه‌ای‌تر و به تعارف‌ دوسویه بدل می‌شود. هم فرهنگ جامعه بزرگ از این منظر نیازمند نقد هست و هم فرهنگ خود جامعه ارامنه. نیازی بود به نگاهی جدید و انتقادی که احساس می‌کردم در موقعیتی هستم که می‌توانم در شکل‌گیری آن نقشی داشته باشم.

امّا خود شرق و صفحه آخرش را چطور می‌دیدم. به گمانم شرق (والبته روزنامه‌های دیگر موسوم به اطلاح طلب که تعدادشان از زمان انتشار جامعه و نشاط به ده-پانزده‌تایی می‌رسد) روزنامه‌هایی برای قشر وسیع روشنفکران هستند. حجم مطالب نظری و هنری در آن‌ها بالاست و بخصوص این اواخر به سبب دشواری پرداختن به مسائل زنده و حادّ جامعه، این گرایش بیشتر هم شده است. این مطالب از یک سو به نیازی پاسخ می‌دهند، امّا از دیگر سو یک محصول گریز از مسائل حساس هستند، گریزی که با ذات مسأله روزنامه‌نگاری زنده تناقض دارد. امّا این چارچوبی است که بخشی به جبر و بخشی به میل شکل گرفته است. صفحه آخر روزنامه شرق هم چنین حال‌وهوایی داشت. سعی من این بود که نوشته‌هایم حتی‌الامکان به مسائل روز مربوط باشند و بهانه و مناسبتی در مسائل روز داشته باشند (هرچند اکراه داشتم و دارم از نوشتن مطالب ستایش‌آمیز و غیرانتقادی به مناسبت سالروز تولد و یادبود مرگ چهره‌های فرهنگی و علمی و ….)، امّا، یک: با نگاهی انتقادی به موضوع بنگرند و دو: با زبانی حتی‌الامکان عامه‌فهم موضوع را از نظر تئوریک هم مورد بحث قرار دهند. این تلفیق بحث‌های نظری با مصداق‌های زنده آن چیزی بود که گمان می‌کردم تا اندازه‌ای وجه روزنامه‌نگارانه نوشته‌ها را حفظ می‌کند و از تبدیل آن‌ها به کتاب درسی جلوگیری می‌کند. یک نوع روزنامه‌نگاری روشنفکرانه امّا به هر حال روزنامه‌نگاری.

سانسور شرقی. گفتم که دو تا از مطالبم چاپ نشد. یک نوع سانسور این وری. حمید جعفری (کسی که مرا دعوت به نوشتن ستون برای شرق کرد و من مطالبم را برای او ای میل می‌کردم) می‌گفت این سانسور نیست و تنها رعایت برخی از حساسیت‌ها است و تلاش برای اینکه روزنامه بسته نشود. حتی اگر انگیزه‌ها همین‌ها بوده باشد، باز نام این چیزی نیست جز سانسور. سانسوری از نوع بدتر، چون عاملش به طور مستقیم قدرت سیاسی نیست بلکه فشار فرهنگ عمومی است که در لایه‌های عمیق‌تری از فرهنگ جاری است و سخت‌جان‌تر است از یک سو و نگرانی‌های موسسات انتشاراتی برای دور زدن پی‌آمدهای سانسور رسمی از سوی دیگر.

در مورد مقاله “افسانه رفتگر یک میلیارد تومانی” مسأله روشن‌تر است. لبه تیز انتقاد آن مطلب به سمت رسانه‌ها بود که دست به یک نوع قهرمان‌سازی کاذب زده بودند و همان طور مردمی را نشانه رفته بود که به تناقضات بسیار ساده آنچه روی داده بود توجه نکرده بودند. شرق هم با چاپ عکس این روستازاده بجنوردی نقشی در این قهرمان‌سازی دروغین داشت و به همین سبب نخواست مطلبی را که در نقد آن نوشته شده بود، چاپ کند. این یکی از مهم‌ترین ضعف‌های روزنامه‌های معروف به اصلاح‌طلب است که نقدی بر خودشان (یعنی خود روزنامه‌) در آن‌ها چاپ نمی‌شود. شما می‌توانید مطلبی در شرق نشان دهید که در آن خود روزنامه یا یکی از نوشته‌های آن مورد نقد قرار گرفته باشد؟

امّا مطلب دیگر با عنوان “که می‌گوید جوک‌های قومی توطئه استعمارند؟” حقیقتاً به موضوع حساسی می‌پرداخت که به مسأله قومیت‌ها مرتبط می‌شد. ماهیت این سانسور فرق می‌کند. اینجا حقیقتاً این نگرانی عمل می‌کند که مطلب بهانه‌ای بدهد به دست بدخواهان. امّا بالاخره وظیفه روزنامه این است که به تدریج فضا را برای بحث درباره “مسائل حساس” باز کند. امّا در این مورد حتی صحبتی نشد که مثلاً موضوع را فلان جور مطرح کنیم بهتر است یا این دو جمله یا این دو کلمه اگر عوض شوند یا حذف شوند مسئله را می‌توان طرح کرد. اصولاً روزنامه برای خود رسالتی قائل نبود برای فضاسازی برای نوشتن درباره این مسأله. یعنی برنامه‌ای در این زمینه یا زمینه دیگری وجود نداشت. اگر مطلب را بخوانید خواهید دید که حداکثر تلاش شده است تا از هر کلمه تند و تیز یا لحنی که امکان سوء استفاده را فراهم کند پرهیز شده است. مطلب کاملاً دست به عصا نوشته شده است.

این را هم بگویم که اگر تنها در دو مورد مطلب ارسال شده چاپ نشد، در ده‌ها مورد دیگر مطلب اصلاً نوشته نشد. چون بالاخره نویسنده می‌داند که برای کجا می‌نویسد و محدودیت‌ها کدامند؟

نتیجه این وضعیت ؟ گرایش نویسنده به سوی موضوعات “غیرحساس” یعنی خنثی. کنار گذاشتن موضوعات جالب و جذاب و بحث‌برانگیز. از بین رفتن جذابیت روزنامه برای خواننده.

گفتم کسی که مرا به همکاری با روزنامه شرق دعوت کردم حمید جعفری بود. جوانی بیست‌وچندساله که در این یک سال و اندی تنها یک بار در روزهای عید سال گذشته در کافه‌ای دیدمش. در چاپ مطالب و خبررسانی در مورد تاخیرهایی که گاهی در چاپ مطلب اتفاق می‌افتاد، مرتب و خوب بود. در مجموع بچه منظمی بود. امّا در مدّت این همکاری پا به تحریریه روزنامه نگذاشتم. سردبیرش را ندیدم. نه حمید نه سردبیر یک بار با من درباره مطلبی بحث نکرد. این رابطه شاید رابطه بی‌دردسری بین نویسنده و تحریریه روزنامه باشد و شاید خیلی از نویسنده‌ها خواهان همین باشند. امّا این رابطه رابطه درستی نیست. به هر حال باب طبع من نیست. رابطه بین نویسنده و تحریریه باید نزدیک‌تر از این‌ها باشد. باید نویسنده از نیازهای تحریریه آگاهی داشته باشد و بکوشد به آن‌ها پاسخ دهد (در این مورد تنها تلفن‌های هر از گاهی حمید بود که می‌خواست به مناسبت فلان رویداد یا روز یا مرگ یا تولد اگر می‌توانم مطلبم را به آن اختصاص دهم). و برعکس تحریریه باید از ایده‌های نویسنده نه تنها درباره مطالب و ستون خودش، بلکه درباره کل روزنامه بهره بگیرد. این رابطه است که باعث می‌شود نویسنده روزنامه را مال خودش بداند. امّا در پراتیک روزنامه‌نگاری ما این چیزهای بدیهی و ساده هر روز بیشتر به فراموشی سپرده می‌شود.

و آخرین نکته، که البته بی‌اهمیت‌ترین نیست، به قول انگلیسی‌ها the last but not the least ، مسأله حق‌التحریرهاست. آخرین  بار سه چهار ماه پیش حق‌التحریری به حسابم واریز شد. یعنی چند ماه حق التحریر از شرق طلبکارم. نمی‌دانم آیا اگر روزنامه‌ای توقیف شد، دیگر بدهی‌هایش را به کاغذفروش و چاپخانه و غیره نمی‌پردازد؟ البته که نه. این تنها حقوق نویسنده است که نابود می‌شود. در ابتداری همکاری پرداخت حق‌التحریر نسبتاً منظم بود. امّا عید شد و حق التحریر اضافه نشد. یک سال گذشت و اضافه نشد. و حالا هم … دارم با تردید این‌ها را می‌نویسم. احساس می‌کنم شاید خواننده درک نکند که چرا حساب دوزار-ده‌شاهی را کنار مسائل مهمی مانند سانسور و نقد فرهنگ و این‌ها می‌گذارم. امّا واقعیتش مهم است. این اولین و آخرین بار نیست که با بسته شدن روزنامه و مجله‌ای حق‌التحریرهای نویسندگان به فراموشی سپرده می‌شود. انگار به خاطر اتفاق بد و مهمی که افتاده، نباید راجع به این چیزها صحبت کرد. انگار حق و حقوق نویسنده هیچ اهمیتی ندارد. اصلاً دیده‌اید که در روز خبرنگار یا مناسبت‌های دیگری که مسائل مطبوعات بررسی می‌شوند، در کنار ممیزی، که شامل حال مطبوعات به خصوص مطبوعاتی مانند شرق می‌شود، در این روزنامه‌ها راجع وضعیت حق‌التحریر و حقوق و این وجه کار روزنامه‌نگاری هم صحبتی بشود؟ اگر هم صحبتی می‌شود این است که با تعطیل شدن روزنامه‌ها عدّه‌ای بیکار می‌شوند. این درست، امّا مناسبات خود روزنامه و نویسندگانش از این منظر چطور است؟

این لینکِ تقریباً همه مطالبی است که در یک سال و چند ماه برای شرق نوشتم. (به استثنای چند مطلب اولِ فهرست که بعد از توقیف شرق نوشته شده‌اند)

http://robertsafarian.com/?cat=12

از میان مطالب ستون “فرهنگ نقد” خودم این مطالب را بیشتر دوست دارم:

این تبلیغ سیگار کشیدن نیست اماّ …

حق شاد نبودن

برای پدرم    (زمانی که این مطلب را به مناسبت روز پدر نوشتم، پدر در بستر بیماری بود و چند ماه بعد از دنیا رفت. خواستم مطلبی باشد درباره پدران نسل پیش از ما)

یه حبه قند و پرسونای بازیگری نگار جواهریان

سینما رفتن به مثابه آیین    (این نوشته به گمان خودم کشفی بود در این زمینه که بسیاری از رفتارهای انسان مدرن در آیینی و غیرعقلانی بودن دست کمی از ادیان ندارند و ما این را نمی‌بینیم. امّا ظاهراً این کشف برای دیگران چندان جالب نبود)

استیو جابز: آیکون همنشینی فرهنگ و ثروت (چطور می‌توان هر ثروتمند بود و در رفاه زیست و همه چهره‌ای فرهنگی بود و به بشریت خدمت کرد؟ ظاهراً استیو جابز سمبل این همنشینی است. امّا آیا او واقعاً چنین بود؟)

رسوب هویت‌های چندگانه در نام‌ها (درباره ریشه‌های اسم خودم)

چرا منتقدان بزرگ دهه چهل دیگر ننوشتند (سه منتقد فیلم مشهور دهه چهل خیلی زود نوشتن نقد فیلم را کنار گذاشتند. چرا؟)

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *