دانلد ریچی: یک آمریکایی در ژاپن

دانالد ریچی، کسی که مشهور است سینمای ژاپن را به دنیا معرفی کرد، چند روز پیش در گذشت. ریچی امّا تنها تاریخ‌نگار سینما نبود. او درباره فرهنگ ژاپن نیز کتاب‌ها نوشته و همه هم‌وغمش این بود که ژاپن واقعی را به آمریکایی‌ها معرفی کند. او رمان‌نویس و فیلمساز تجربی هم بود و برخوردش به ژاپن برخوردی بسیار شخصی است. سخنان خودش پیچیدگی تجربه “خارجی بودن” را به خوبی نشان می‌دهد.

“… کشور خودم را با سینما شناخته بودم و بنابراین می‌توانستم از فیلم‌های ژاپنی هم چیزی درباره ژاپن بیاموزم. یواشکی می‌رفتم تو و ته سالن می‌ایستادم و فیلم‌های ژاپنی را می‌دیدم. به زبانی که نمی‌فهمیدم. امّا وقتی شما فیلم‌هایی را تماشا می‌کنید که زیرنویس هم ندارند و هیچ متوجه نمی‌شوید این زنی که قهرمان فیلم با او حرف می‌زند مادرش است یا محبوبه‌اش، چیزهایی یاد می‌گیرید راجع به انتخاب‌هایی که کارگردان کرده است. متوجه می‌شوید او چرا فلان حرکت را انتخاب کرده است و نه آن حرکت دیگر را. اینجا دیگر داستان مزاحم‌تان نیست، دنبال کردن دیالوگ‌ها حواس‌تان را پرت نمی‌کند ــ همه این‌ها فرصت یک نوع آموزش دیگری را در اختیار شما می گذارند، جور دیگری از فهمیدن را که در مورد سینما بیشتر هم صدق می‌کند. و از راه زبان سینمای آن‌ها، زبان مهم‌تری را یاد می‌گیرید … زبان حرکات بدن، ادا و اطوار، نگاه‌ها، بیان چهره، و … “دانالد ریچی کتابی درباره کوروساوا و کتابی درباره یاسوجیرو اّزو نوشته است. او در پاسخ این پرسش که ازو از چه نظر با بیشتر کارگردان‌های آمریکایی فرق دارد، می گوید:

” پارادوکس این است که ازو بیش از هر کس دیگری از فیلم‌های آمریکایی آموخته است. منتها از سینمای دهه بیست آمریکا ــ از سینمای عامه‌پسند آمریکا. اگر فیلم آمریکایی دار و دسته را نداشتیم، احتمالاً فیلم‌های کمدی کودکان فوق‌العاده او مانند زاده شدم، امّا … و غیره را هم نمی‌‌داشتیم. پارادوکس اینجاست که او این چیزها را گرفت و آن‌ها را در خدمت خودش به کار برد. او شگردهای سینمای ابتدایی را گرفت و به پیچیده‌ترین نحو از آن‌ها استفاده کرد. هرگونه پَن (حرکت افقی دوربین) و دالی (حرکت دوربین روی چرخ) را کنار گذاشت، تنها یک جور نقطه‌گذاری را که برش ساده باشد مجاز دانست، یعنی حذف هر نوع هم‌آمیزی دو تصویر و محو شدن تدریجی تصویر….. و این‌ها به بسیاری از منتقدها ــ ژاپنی و غیرژاپنی ــ اجازه می‌دهد درباره ساختار هایکومانند فیلم‌های او حرف بزنند، منظور امساک او در استفاده از عناصر متنوع است که آن را ژاپنی می‌دانند. و تا آنجا که من می‌دانم ژاپنی هم هست. امّا نکته این است که همه این‌ها بیش از هر چیز ازویی هستند “.

همه این‌ها بیش از هر چیز اُزویی هستند. در کلّی‌گویی درباره فرهنگ ژاپن این فردیت اُزوست که گم می‌شود و دانالد ریچی ما را به توجه به این فردیت دعوت می‌کند.

“ما ژاپن را به نادرست به عنوان چیزی یکپارچه و متجانس تعبیر می‌کنیم. به عنوان مردمانی که چهره‌های‌شان مثل هم است و طرز فکرشان یکی است. این واقعیت ندارد. منظورم این است که این در مورد هیچ مردمی واقعیت ندارد. مردم در ژاپن همان قدر متنوعند که در بروکلین. امّا به دلایل سیاسی، از آنجا که همه کشورها به “دیگری”‌ای نیاز دارند که خودشان را با آن مقایسه کنند، ژاپن به عنوان این “دیگری” به کار گرفته شده است ــ این دیگریِ مرموز، معمایی، و غیره و غیره. … درست همین حالا، ژاپن یک پدیده یکپارچه  بزرگ است. ژاپن یعنی “آن‌ها”. یعنی “دیگری”. چیزی که با مقایسه خودمان با آن می‌توانیم خودمان را تعریف کنیم. دوست داشتم این کشور را آن طور که واقعاً هست نشان دهم (و حقیقت این که تا حدودی هم این کار را کرده‌ام) و به این جور خزعبلات سیاسی پایان دهم”.

تصور ریچی درباره موقعیت یک بیگانه نیز از کلیشه‌های رایج دور است.

“ژاپنی‌ها کم یا بیش بیگانه‌گریزند. و من دریافته‌ام که این خیلی باب طبع من است. …. من بیگانگی را چیزی بسیار مثبت، قوی و زیبا می‌دانم. … در واقع بهترین صندلی خانه را داری. به هیچ جا تعلق نداری. یک واحد اجتماعی تک‌نفره هستی. چیزی آزادتر از این را نمی‌توانم تصور کنم. به هیچ کس جز خودت تعلق نداری”.

“در ژاپن احساس می‌کنم در وطنم‌ام، دقیقاً به این علّت که در آن بیگانه‌ام”.

“نگاهی به اینجا می‌اندازی و نگاهی به آنجا، یک دید کامل، و در موقعیت ممتازی قرار داری که بتوانی چیزها را مقایسه کنی و فقدان هماهنگی و بعضی وقت‌ها وجود هماهنگی میان آن‌ها را توصیف کنی”.

بله، یک آمریکایی در ژاپن، امّا نه یک ژاپن یکپارچه و صلب و نه یک آمریکایی نمونه‌وار.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *