ماجرای مگس‌های روی دیوار

مگسی که روی دیوار نشسته است. شما او را نمی‌بینید. بدون توجه به حضورش کار خودتان را می‌کنید. هر کاری. ممکن است سر زن‌تان داد بزنید، یا روی بچه‌تان دست بلند کنید، … خلاصه، کارهایی که جلوی دوربین نمی‌کنید. موقعیت آن مگس، کمال مطلوب مستندسازی است که می‌خواهد موضوعش در حضور دوربین همان طور رفتار کند که انگار دوربین وجود ندارد. به آن نگاه نکند. خودش را جمع و جور نکند. یقه‌اش را درست نکند. و البته مانند همه کمال‌مطلوب‌ها این خواست هم در شکل کامل‌اش دست‌یافتنی نیست، منتها فیلمساز می‌کوشد حتی‌الامکان به آن نزدیک شود.
اصطلاحی است کمابیش فنی و کمابیش تخصصی برای نامیدن رفتار دوربین و فیلمساز در نوع خاصی از مستندسازی که به مستندسازی مشاهده‌گر observational documentary مشهور است به کار می‌رود. این شیوه به پی‌گیرترین شکل در جریانی که در سینمای مستند آمریکا که به سینمای مستقیم direct cinema مشهور شد به کار می‌رفت. مثلاً در کارهای ریچارد لیکاک که چند سال پیش به تهران هم آمد و توانستیم تعدادی از کارهایش را ببینیم و به حرف‌هایش در تشریح روش‌ کارش گوش کنیم.
برخی اصطلاحات مثل اثر هنری می‌مانند. به عقل جن خطور نمی‌کرد که برای تشریح این شیوه فیلمسازی از چنین تشبیهی استفاده کند. احتمالاً سرصحنه فیلمبرداری یا کارگردان حوصله‌اش از رفتار غیرطبیعی آدم‌ها جلوی دوربین سر رفته و داد زده: بابا فکر کنید ما هم مثل یکی از این مگس‌های روی دیوار هستیم. این اصطلاح آن قدر بیانگر و تصویری است که خواه نا خواه گرایش به ورود به حیطه گسترده‌تری را دارد. از آن اصطلاحاتی است که به تدریج معنای اصلی خود را از دست می‌دهند و به تدریج حتی در همان حوزه تخصصی به معنایی به کار می‌روند که دور است از نیت اصلی و کاربرد سازندگان آن.
مثلاً در مصاحبه‌ای با ورنر هرتزوگ این پرسش و پاسخ را می‌خوانیم:
پرسش: در مستندسازی نظاره‌گر خاموش را مگس روی دیوار می‌نامند. می‌توانیم بگوییم شما یکی از مستندسازانی هستید که می‌خواهند مگس توی سوپ باشند، چون با موضوع درگیر می‌شوند؟
هرتزوگ: من همیشه بر این باور بوده‌ام که باید دخالت کنیم، خلق کنیم؛ بالاخره ما کارگردانیم. در کنفرانسی در آمستردام که ۵۰۰ کارگردان در آن شرکت داشتند، این موضوع چنان لوث شده بود که اعصابم داغون شد. میکروفون را گرفتم و گفتم: ” کودن‌ها! ما نباید مگس روی دیوار باشیم، من می‌خواهم زنبور سرخی باشم که نیش می‌زند!”
و اخیراً در نوشته‌ای از دکتر ناصر فکوهی درباره فیلم مستند فرشته‌ای روی شانه راست من (آزاده بیزارگیتی) خواندم:
… [فیلم] کار خود را در رسالتی که باید یک فیلم مستند در بالاترین و زیباترین قدرت خود داشته باشد انجام می‌دهد، امّا نه فیلمی خنثی و به دور از مسئولیت انسانی و بازتابنده‌ای که فیلمساز باید داشته باشد، “دوربین مگسی [نیست که] روی دیوار نشسته است”، …
در هر دو این نوشته‌های مگس روی دیوار بودن که در واقع یک روش تصویربرداری از موضوع  است، به معنای خنثی بودن فیلمساز نسبت به موضوع و واقعیت به کار رفته است. در حالی که چنین نیست. بسیاری از فیلمسازان سینمای مستقیم داعیه مبارزه اجتماعی داشته‌اند. مثلاً همین لیکاک فیلمی ساخته درباره تلاش‌های وکیلی برای نجات جان یک محکوم به اعدام اصلاح شده. فیلم‌های مشاهده‌گر نه بی‌احساس‌اند نه خنثی. بخش قابل‌توجهی از فیلم فرشته‌ای روی شانه راست من نیز به همین شیوه مشاهده‌گرانه ساخته شده است. امّا واقعیت این است که خود اصطلاح جان می‌دهد برای استفاده به همین معنای اخیر. توجه کنید هرتزوگ چطور تشبیه نهفته در این اصطلاح را بسط می‌دهد و می‌گوید می‌خواهد زنبور سرخی باشد که نیش می‌زند.
فارغ از این بحث اصطلاح‌شناسی، تعداد مگس‌هایی که نه تنها روی دیوارها، بلکه بر سقف دکان‌ها، گوشه خیابان‌ها و ایستگاه‌های قطار و مترو به نظاره ما نشسته‌اند روزبه‌روز بیشتر می‌شود و شهروند عادی جامعه بیشتر به حضور این مگس‌ها خو می‌گیرد و بدون توجه به آن‌ها به کار روزمره خود مشغول است. این امر شاید کار مستندساز را هم اندکی راحت می‌کند، چرا که دوربین کوچک او دیگر برای بیشتر آدم‌ها چیزی است معمولی و بی‌اهمیت، چیزی در حدّ همان مگس روی دیوار.

One thought on “ماجرای مگس‌های روی دیوار

  1. روبرت عزیز مثل همیشه از شیوه مواجه ات با مسئله ای که در نگاه اول ساده به نظر می رسه لذت بردم، اما سوالی که وجود داره و شاید بشه بهش پرداخت اینه که آیا زنبور بودن نباید نمود تصویری داشته باشه؟از کجا بیننده می فهمه که ما به عنوان فیلمساز زنبور بودیم یا مگس؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *