نکته‌ای در کتاب «بی‌باد، بی‌پارو» نوشته‌ی فریبا وفی

بغل کردن یا بغل نکردن؟

چاپ سوم مجموعه قصه‌های فریبا وفی به نام بی باد، بی پارو را تازگی خواندم. در این کتاب داستان بسیار کوتاهی هست درباره بغل کردن. خانم صدری که تازه از آمریکا آمده راوی داستان را که عادت ندارد نزدیکانش را بغل کند شماتت می‌کند که چرا مادرش را بغل نمی‌کند و درباره فواید بغل کردن داد سخن می‌دهد. بالاخره راوی که به قول خودش چهل سال است مادرش را بغل نکرده، تصمیم می‌گیرد با این که شب دیر وقت است به خانه مادرش برود و او را بغل کند. مادر که حیرتزده است دخترش چرا دیروقت به دیدنش آمده می‌پرسد «با کسی دعوات شده؟» در مدتی که دختر در خانه مادرش است و با هم چای می‌خورند و دختر کارهای خرد و ریز خانه را انجام می‌دهد، از گفت‌وگوی آن‌ که همه‌اش متلک به هم است و خندیدن و یک کلمه حرف محبت‌آمیز بین‌شان رد و بدل نمی‌شود، کاملاً معلوم است که آن دو چقدر یکدیگر را دوست دارند. دختر هر آن که سعی می‌کند مادرش را بغل کند، احساس می‌کند کار مسخره‌ای خواهد بود. تصمیم می‌گیرد برود. می‌نویسد:

بلند شدم بازی بازی بند کیفم را روی دوشم انداختم.

«دیر شده. برم دیگه.»

[مادر] نگاه کرد به پنجره‌ی باز اتاق.

«خوب کردی اومدی. من که همیشه نیستم. یه چند روزی مهمون این دنیام.»

من هم خطاب به پنجره گفتم «یعنی کجا می‌ری؟»

هر دو خنده‌مان گرفت. فکر کردن الان وقتش است. ….

اما باز نمی‌شود. آخرش هم دختر بدون بغل کردن مادرش خانه را ترک می‌کند، در حالی که خواننده شک ندارد آن‌ها با محبتی عمیق به یکدیگر وابسته‌اند. وارد جزئیات نمی‌شوم که موقعیت بسیار بامزه و پرداخت مکالمه دو زن پر از ظرافت است. باید اصل داستان را خواند.

نکته این است که این توصیه به بغل کردن همین طوری در ذهن خانم صدری پیدا نشده است. روز جهانی و روز ملی بغل کردن داریم که هر سال در رسانه‌های چاپی و آنلاین تبلیغ می‌شود و ده‌ها مقاله و نوشته در مدح بغل کردن، فارغ از این که هر انسانی راه خود را برای بیان محبت دارد. داستان زیبای وفی با طنز زیبایی به ما نشان می‌دهد که نسخه‌های آماده برای بیان محبت فارغ از ویژگی‌های فرهنگی و شخصی آدم‌ها چه اندازه ناکارآمدند. در مجلات بهداشتی و خانوادگی و برنامه‌های تلویزیونی به ما می‌گویند بغل کردن آرامش جسمی و روحی می‌آورد، درد را تسکین می‌دهد، افسردگی را درمان می‌کند، شور و نشاط را بالا می‌برد، استرس را کاهش می‌دهد، برای سلامت قلب خوب است و ده‌ها مزیت دیگر. اما در واقعیت کم نیستند آدم‌هایی مثل مادر و دختر داستان فریبا وفی که بکشی‌شان هم نمی‌توانند این کار را به طور روزمره تکرار کنند و آن را تنها برای مناسبت‌های بسیار خاص حفظ می‌کنند. پرسش این است که آیا باید این آدم‌ها را سرزنش کرد و آیا سرزنش کردن آن‌ها و تحت فشار گذاشتن به رفتارهای دور از طبیعت و سرشت‌شان نمی‌انجامد و در نهایت برای سلامت روانی‌شان زیان‌آور نیست؟

به هر رو نمونه بغل کردن نشان می‌دهد که فرهنگ عمومی که به هیچ وجه خودجوش و محصول طبیعت آدمیزاد نیست بلکه اساساً توسط رسانه‌های عامه‌پسند و عامه‌فهم ساخته می‌شود، گویی قرار است خصوصی‌ترین رفتارهای‌مان را هم تعیین کند و چه چیز خصوصی‌تر و شخصی‌تر از این که ما محبت‌مان را نسبت به اطرافیان‌مان چگونه بیان کنیم.

داستان فریبا وفی نشان می‌دهد که این نسخه‌های عمومی خیلی کارساز نیستند و در عین نشان می‌دهد که محبت چیزی نیست که تنها در رفتارهای خاص تجلی پیدا کند. به تعداد آدم‌ها راه برای بیان محبت وجود دارد. یکی این که محبت بر اعتمادی استوار است که در دراز مدت شکل می‌گیرد و بوسه و بغل کردن چه بسیار ــ بخصوص اگر به طور روزانه تکرار شودند ــ می‌توانند در بهترین حالت به عادت و در بدترین حالت به ریاکاری بدل شوند. و همه این‌ها در داستانی چند صفحه‌ای به خوبی به تصویر کشیده شده است.

ادامه نمی‌دهم. کتاب را بخرید و بخوانید. اسم داستان را هم نمی‌گویم تا همه کتاب را بخوانید و خودتان پیدایش کنید. همه داستان‌هایش خواندنی‌اند.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *