نگاهی به فیلم “بیدار شو آرزو” ساخته کیانوش عیاری
بازنمایی فاجعه در هنر و به طور خاص در سینما از دشوارترین کارهاست. هر اندازه مهارت و هنرمندی در بازسازی رویدادهایی که هزاران نفر را به کام مرگ میفرستند به کار میرود، انگار باز حق مطلب ادا نمیشود و فیلم نمیتواند واقعیت تجربهای را که انسانها در این لحظات هولناک از سر میگذرانند به تصویر برگرداند. به همین سبب است که فیلمهایی که درباره قتلعامها ساخته میشوند، اغلب نمایشی میشوند و گاهی نه تنها کمکی به بازآفرینی حس فاجعه نمیکنند، بلکه با تقلیل آن به یکی از دهها فیلمی که هر روزه به نمایش گذاشته میشود، آن را به چیزی پیشپاافتاده بدل میسازند. زلزلهای که یک سال پیش اتفاق افتاد موضوع فیلمهای متعددی (بیشتر فیلمهای مستند) شد. من بسیاری از این فیلمها را دیدهام و به جرأت میگویم هیچیک نتوانستهاند تصویری حتی مؤثر (چه رسد به تصویری تکاندهنده) از این فاجعه طبیعی و ابعاد آن ترسیم کنند. “بیدار شو آرزو”، ساخته کیانوش عیاری، تنها فیلمی است (به استثنای فیلم داستانی کوتاه دیگری ساخته پناهبرخدا رضایی) که از عهده این کار بر آمده است.
“بیدار شو آرزو” دو آدم با پیشینههای اجتماعی بسیار متفاوت ــ یکی معلم زن و یکی زندانی مرد ــ را در ساعات بعد از وقوع زلزله در حال کمک به آسیبدیدگان، بیرون کشیدن آدمها از زیر آوار و دفن مردگان نشان میدهد. فیلم تمام نیروی خود را از نمایش انبوه جسدهایی که آنها میبینند، آواری که آنها را فرا گرفته است، و مردمی که دور و بر آنها به شیون یا کمک به دیگران مشغولاند کسب میکند. کمک کردن این دو به دیگران با کوچکترین شور یا شعاری همراه نیست؛ چون طبیعیترین کار ممکن اتفاق میافتد. حتی احساس نمیکنی که آنها ــ بخصوص مرد ــ امیدوارند با این کمکها چیزی را حلّ کنند. صحنهای هست که مرد در کنار مردگانی که در یک گور دستهجمعی دفن میشوند دراز میکشد تا همراه آنها زیر خاک برود.
“بیدار شو آرزو” یک تکه سینمایی فوقالعاده است. فیلم تمامی قدرت اثرگذاری خود از پر کردن چشم و گوش بیننده از تصاویر و صداهای فاجعه اخذ میکند. کیانوش عیاری در بازسازی صحنههای نجات قربانیان از زیر آوار و ترکیب آنها با صحنههای واقعی بم، مهارت فوقالعادهای از خود نشان داده و به یکدستی خوبی رسیده است. موسیقی و تدوین فیلم هم در همین راستا عمل میکنند. تدوین در صحنههای نزدیک به آخر فیلم، آنجا که نشان میدهد چگونه پارچههای سفید کفن یکبهیک باز میشوند، تندتر میشود تا اوج تجربه فاجعه از سوی این مرد را ملموستر سازد. موسیقی هم برای تقویت همین حس فاجعه غیرقابلباور و هضمنشدنی به کمک میآید، نه برای تأکید بر احساسات فردی قهرمانان فیلم.
“بیدار شو آرزو” روایت کمرنگ امّا سنجیدهای دارد. برخی از مهمترین اطلاعات از بیننده دریغ شدهاند، چون در غرض کلّی این کار نقشی نمیتوانستند داشته باشند. ما نمیدانیم مرد برای چه در زندان بوده و حتی وقتی زن این را از او میپرسد جوابی نمیگیرد. ولی نفس اینکه زندانی بودن به معنای مرگ رفتار انسانی در آدمی نیست، از اومانیزم عمیقی در نگرش فیلم خبر میدهد. در مورد زن هم چیزی در این باره که خانوادهاش کجا هستند و او برای خبر دادن به خانوادهاش چه تلاشی میکند، دیده نمیشود. همه اینها حذف شدهاند تا از نزدیک شاهد جزئیات رفتار آدمها در این شرایط رویارویی با مرگ گسترده و فراگیر باشیم.
این آخرین فیلم کیانوش عیاری در عمق خود فیلمی است با پیام آشنای “زندگی ادامه دارد”. قهرمان مرد فیلم در صحنه پایانی فوقالعاده آن به تنهایی در چادر دراز کشیده است و در حالی که نگاهش به سقف چادر آن مانده، در اندیشه است. صدای توزیع آب و کنسرو از بیرون چادر به گوش میرسد. مرد دو بار از جا میجهد و یک بار با بطریهای آب و بار دیگر با قوطیهای کنسرو به چادر برمیگردد و در همان حال اوّل دراز میکشد. همه این کارها به شیوهای خودکار، طبیعی و غریزی انجام میگیرد. در چهرهاش نه شوری میبینیم و نه هیجانی. انگیزه زنده ماندن چون چیزی طبیعی، حتی چیزی تلخ به تصویر کشیده شده است. بله، زندگی ادامه دارد، امّا این تداوم زندگی آیا ارزش ستایش دارد. آیا ادامه این زندگی انسانی است. نه “زندگی و دیگر هیچ”، بلکه “زندگی و مرگ، زندگی و نابودی بیمعنای کودکان معصوم، زندگی و وحشت و ناامنی”. ناامنی و وحشتی که از زلزله و فجایع طبیعی دیگر مانند سیل و تسونامی و آتشفشان احساس میکنیم، با وحشت جنگ و قتلعام و غیره این تفاوت را دارد که به سبب بیمقدمه بودن و به سبب درماندگیای که انسان در برابر آن احساس میکند، بُعد فلسفی یا وجودی عمیقتری دارد، مسئله بیمعنا بودن زندگی را بیشتر به رخ میکشد و انسان را بیشتر به اندیشه یافتن معنای زندگی فرو میبرد. این چیزی است که به گمان من در فیلم عیاری به خوبی، بدون اینکه مستقیم یک کلام دربارهاش گفته شود، با موفقیت تمام به تصویر کشیده شده است.
این فیلم درباره زلزله بم بود که هشت سال پیش رخ داد.
گفتم خبر داشته باشید نوشتهی شما را نعل به نعل با جملات خودتان بدون اطلاع شما و تنها با افزودن چند جمله حاوی خبر پخش این فیلم و ربط آن به وقایع آذربایجان منتشر کردند:
http://www.chn.ir/NSite/FullStory/News/?Id=100268&Serv=0&SGr=0
ممنونم از اطلاع رسانی شما و خوشحالم که این فیلم از تلویزیون پخش شده است. امّا جای تاسف است که یک خبرگزاری مهم مملکت نوشته ای را تقریباً به تمامی نقل می کند بدون اطلاع به نویسنده و بدون ذکر منبع و نام نویسنده.