بیتربیتترین بچه دنیا
بیخود و بیجهت با صدای تقی تقی که زیر نوشتههای اوّل فیلم میشنویم، شروع میشود. تصویر که باز میشود میبینیم مردی وسط خانه پر از اثاث بستهبندی شده ایستاده و غرق تفکر با دست روی شکمش میزند. صدایی که شنیدهایم همین صدا بوده است. موقعیتی بنبست و آدمهای ناهمگون: زنی که با موهای بسته وسط آرایش یا رنگ کردن مو که صفحه نیازمندیهای روزنامهای را جلویش پهن کرده و تند و تند دور آگهیهایی را خط میزند، زن دیگری با مانتو و مقعنه کامل با حالت عصبی، مرد دیگری در آشپزخانه و بچه گندهای که با پستانک شیر میخورد. این شروع لحنِ کمدیِ کنترلشده و موقعیتِ جفنگ فیلم را تثبیت میکند. امّا نمیدانم چرا کاهانیِ فیلمنامهنویس تصمیم گرفته است حدود پانزده تا بیست دقیقه طول بدهد تا به بیننده بگوید روابط این آدمها چیست و بنبستی که با آن روبه رو هستند کدام است؟ در نتیجه شما در این بیست دقیقه نیمی از حواست پی کشف پاسخ همین پرسشهاست تا عمیقتر شدن در مفهوم موقعیت و همراهی شخصیتها.
موقعیت این است: زنی از خانوادهای مذهبی (نگار جواهریان) با مردی که کارش ساخت ویدئوهای آموزشی با رقص و آواز برای کودکان است (احمد مهرانفر) قرار است شب با هم عروسی کنند. خانهای که میبینیم خانهای است که عروسی باید در آن برگزار شود. اسباب خانه مال زوج جوان است، امّا آنها را نمیچینند، چون تکلیف اسباب اثاث ساکنان قبلی خانه که دوست و همکار مرد جوان (رضا عطاران) و زن او (پانتهآ بهرام) است، هنوز روشن نیست. اسباب خانه آنها را بار خاوری که جلوی خانه در پارک شده کردهاند، امّا معلوم نیست خاور کجا باید برود، چون خانهای که آنها خریدهاند هنوز تحویلشان داده نشده است. عروسی را هم نمیتوان به عقب انداخت، چون ظاهراً عروس خانم باردار است. این اطلاعات را به خواننده این نوشته میدهم چون گمان میکنم این طوری او بیشتر از فیلم لذّت میبرد و به نفع فیلم است. و باز هم میگویم درک نمیکنم این چه شیوهای است که باب شده و در بسیاری از فیلمهای ایرانی این گونه اطلاعات اولیه را که باعث میشود بیننده در موقعیت قرار گیرد و درگیر این پرسش شود که حالا کاراکترها چطور میخواهند از این بنبست خارج شوند، از تماشاگر دریغ و به شیوهای قطرهچکانی به او ارائه میکنند. ظاهراً پشت این شیوه این باور است که ارائه روشن و سریع اطلاعات دور از ظرافت است و برای یک فیلم هُنری افت دارد. میدانم به هر حال توضیح این مناسبات و موقعیت زمانی میطلبد، امّا در فیلم شاهد اصراری بر کش دادن ماجرا و اکراه از روشن کردن موقعیت هستیم.امّا وقتی بعد از بیست دقیقه (شاید کمتر یا بیشتر، امّا به هر رو زمانی طولانی از نظر احساس گذر زمان نزد بیننده) میفهمیم کی به کیه، با دنیایی مفرح و اعصابخُردکن و موقعیتی روبهرو میشویم که میتواند ما را بخنداند و با تصویری از جامعه هفتهبیجاری که در آن زندگی میکنیم، حتی اندکی به فکر فرو ببرد. با شخصیتهای منحصربهفرد و دور از کلیشههای رایج که زندهاند، اندکی اغراقشده امّا باورپذیرند. با بیتربیتترین بچه دنیا (که محصول و نماد همین مناسبات است) و بیفکرترین و مهربانترین مادر دنیا (کلاً با آدمهای مهربان و خوشجنس)، کارمند آموزش و پرورشی که چون مکّه رفتن برایش مجانی بوده رفته و حالا حاجی شده، خانواده مذهبی امروزی که وقتی صحبت عروسی است سادهزیستی و این حرفها را فراموش میکنند. این وضعیت به خلق موقعیتهایی میانجامد که یقیناً مفهومی نمادین دارند، مانند بلایی که سر لباس عروسی میآورند؛ بچه به آن آدامس میچسباند، برای پاک کردنش به آن نفت میزنند، برای شستنش به توالت میبرند، خلاصه لباس سفید عروسی را به گند میکشند.
در یک لایه دیگر فیلم این قابلیت را دارد که اندکی از تفسیر اجتماعی فراتر برود و به کمدی پوچی و نشانهای از موقعیت عمومی انسان پهلو بزند. وقتی میفهمیم در اصل مهمانی دعوت نشده است آن همه حرص و جوش و اعصاب خرد کردن به نظر پوچ و بیهوده میآید، مثل بیشتر حرصوجوشهایی که در زندگی میخوریم. از همین جاست نام فیلم.
در این موقعیت شاهد روابط گرم و محبتآمیز و همدلانه هم هستیم. مردها بین خودشان از دست زنها مینالند و زنها با هم از مردها شاکیاند و در هر دو حالت با لحن و شیوهای که هیچ کاری نمیشود کرد، همین بوده که هست. رابطهای گرم و صمیمانه زنها در یکی از صحنهها فیلم مانع غلطیدن آن به دنیای سیاه سیاه سیاه میشود.
کاهانیِ کارگردان در هدایت میزانسنها و بازیها تواناست. نگار جواهریان و پانتهآ بهرام در در آوردن تیپهای متفاوت از آنچه به آن شناخته شدهاند عالیاند. جواهریان بخصوص، با وجود اندکی اغراق در حرکات خشک و شق و رق بدن، نشان میدهد بازیگری است که میتواند از پرسونای جاافتاده دختری معصوم و دلنشین فراتر رود. میزانسنها حساب شده است، بدون اینکه به چشم بیاید: کلاسیک و دور از جنگولکبازی آماتوری. همه هم و غم کارگردان به دنبال در آوردن ظرایف بازیها و مناسبات و موقعیتها بوده که میدانسته همینها بیننده را در دنیای فیلم شریک میکند. ریتم یکدست و نفسگیر اتفاقات که به سکون و لختی انتهای فیلم ختم میشود نیز ماهرانه خلق شده است. اینها همه اعتبار کاهانیِ در مقام کارگردانی مولف و اعتبار بیخود و بیجهت است.
امّا کاهانیِ فیلمنامهنویس به گمانم نتوانسته است قصه را خوب به پایان برساند. آشکار است ایده اصلی و دغدغه او موقعیت یادشده بوده و شکل ورود به آن و خروج از آن برایش چند روشن نبوده است. اولاً پایان فیلم یک گاف بزرگ دارد. اگر این همه عجله و این که نمیتوان آن را به عقب انداخت برای این است که دخترک باردار است، عروسی گرفتن در آن مقطع زمانی هم کمکی نمیکند. این یکی. دیگر اینکه باردار بودن زن در طول فیلم برای تماشاگر معلوم شده است و برای او غافلگیری ندارد و شوک آن برای مادرِ عروس هم برای بیننده مهم نیست. این مادر را تنها چند بار دیدهایم که سایهوار آمده و رفته است و هیچ همدلی با او نداریم. از نظر پرداخت بصری هم موقع اعلام خبر تکاندهنده، چهره او را نمیبینیم. پس این شکل بستن ماجرا، چه چیزی عاید فیلم و تم آن میکند؟ کمی دقت در نقش مادر، ما را به یک ضعف دیگر فیلم توجه میدهد که حدف خانوده عروس است. با توجه به اینکه فیلم به هر حال داعیه ترسیم تصویری از موقعیت اجتماعی ما را دارد، این کار از زنده بودن و باورپذیری موقعیت میکاهد.
در یک جمعبندی کلّی کاهانی به جلو میرود. بیخود و بیجهت از فیلم مشابه خود در آثار او یعنی اسب حیوان نجیبی است عمیقتر است. در سطح کارگردانی هدفمند، از خودنمایی دور و به عبارت دیگر پختهتر است و این از نگاه من مزیتی است نسبت به مثلاً هیچ. در سطح فیلمنامهنویسی امّا هنوز نشانههای تکنیک، آن هم در اول و آخر فیلم، آشکار است. به امید دیدن کارهای باز هم بهترِ او.
مادر نگار نماد آن بخش سنتی و خشک مقدسی از جامعه است که از قضا مقدرات آن را نیز در دست گرفته و با عملکرد ضعیف خود موجب این بن بست است.کاهانی هوشمندانه او را در موقعیت مونولوگ گویی قرار میدهد تا یادآور شود که این تیپ گوش شنوایی برای هیچ حرفی ندارد و راه خودش را میرود و اوج هنرش هم آن است که بگوید مسئله را با پاک کردن صورت آن(عدم دعوت از مهمانان) پاک کرده است.بن بست زمانی رفع میشود که حقیقت به این زن گفته میشود و تازه در اینجا هم او کمکی نمی کند بلکه بدون هیچ نشانی از اینکه مادر است و از او انتظار کمک میرود موقعیت را ترک میکند(فرار میکند!).با رفتن او حداقل بحران برطرف میشود اما مشکلات کماکان پابرجا هستند. فیلم پایان خوبی دارد آقای صافاریان.
از نقدتان لذت بردم.
بدرود
به نظرتون پایان فیلم خوب بود یا غم انگیز؟؟؟ به نظر من خوب بود-مردم می تونند با هر سلیقه ای کنار هم زندگی کنند.
ممنون بابت نقدتون
تو قسمتهایی باهاتون موافق و مخالفم اما این تنها نقدی بود که ازین فیلم خوندم که غرض بدی توش نبود و نظر واقعی تون بود . ازین بابت خیلی خوب بود
اگر فیلمهای کاهانی را از بیست به بعد بعنوان یک مجموعه و از دور نگاه کنیم ، بدون توجه به جزئیات، دارای ویژگیهایی مشترک و پیامی یکسان هستند. حداقل من این برداشت را از فیلمها داشتهام:
فیلمهای کاهانی فاقد شخصیت محوری و قهرمان هستند و عموما درباره یک عده یا جمعیت ساخته شدهاند. این عده اغلب آدمهای معمولی و بیشتر از یک طبقهاند اما میتوان آنها را بطور کلی مردم نامید. این مردم مثل مردم واقعی موجود در جامعه درگیر روزمرگی و بیچارگی خود هستند. بیچاره کسی است که چارهای برای مشکلاتش ندارد و الزاما بدبخت نیست البته میتواند همزمان بدبخت هم باشد. کاهانی در فیلمهایش مردمی را نشان میدهد که توان تغییر موقیعت خود را ندارند و از حل سادهترین مشکلات برنمیآیند. به نظر من نگاه کاهانی به مردم جامعه خود درست است. نمیدانم این مقایسه درست است یا نه ولی نگاه کاهانی را میتوان با نگاه غمبار ساعدی از بیچارگی مردم در داستان عزاداران بیل قیاس کرد. در بیست تمام هستی یک عده کارگر رستوران به زنده یا مردن صاحب رستوران گره میخورد. در هیچ عدهای که ساکن یک خانهاند برای کسب درآمد زیاد و آسان از فروش کلیههای یک مرد کیسه میدوزند که در انتها رویایشان نقش برآب میشود. در اسب حیوان نجیبی است ، که به نظر من بهترین فیلم کاهانی است، یک عده از جوانان شهر که هر کدام به نوعی درگیر بیهودگیاند (مانند موسیقی مسخرهای که کاراکتر آهنگساز فیلم ساخته و همه را مجبور به گوش دادن آن میکند یا ترانه مد روز و مثلا شادی که دختر منشی آموزشگاه گوش میدهد) شبانه برای تهیه درخواست غیرقانونی و غیر شرعی و مستبدانه یک مامور چاق و چپول نیروی انتظامی خیابانهای شهر را بالا پایین میکنند در حالی که میتوانند مامور را در توالت حبس کرده و متواری شوند.
در فیلم بیخود و بیجهت هم باز با این جماعت ناتوان و شوت طرفیم. علیرغم اینکه مشکل را میدانند ولی از حل آن ناتوانند و در فیلم به عمد و به زیبایی حتی یک جعبه هم جابجا نمیشود و عمده فعالیت کاراکترها صرف خنده و شوخی و متلک گفتن به یکدیگر یا در نهایت حرص و جوش خوردن میشود.
در فیلمهای کاهانی همه یا بخش عمده مشکلات، خود مردم هستند که از حل آن هم عاجزند.
از دیدگاه من این فیلم یکی از بدترین فیلم هایی بود که تاکنون دیده ام.
اغراق بیش از حد، حذف خانواده ها در صورتی که همه ی هم و غم کاراکترها در حفظ آبرو نزد آنهاست،
بی خیالی بی مورد مردها، بچه ای که کاملا اضافی است، شاگرد راننده خاور چه جنبه هنری دارد؟
و موارد دیگری که کلا حس من را به فیلم تغییر داد و شاید سبب شد که نکات مثبت هم به نظرم کمرنگ جلوه کند.
با تاسف عرض می کنم که خوب نبود. به ۷۶۰ میلیون تومان فروش نمی ارزید.