نگاهی به نمایش وُیتسک

رنجِ انسان معمولی

تئاتر ما، تا آنجا که من دیده‌ام، همانند فیلمنامه‌نویسی و سینمای ما، داستان ما، و …. به شدّت تکنیک‌زده است. این امر تا حدودی ناشی از جوانی و کم‌تجربه‌گی دست‌اندرکاران آن است و تا حدودی از نبودِ حرف (یا امکان‌ناپذیری بیان آن) که باعث می‌شود کارگردان و هنرمند برای نمایش توانایی‌هایش، میدانی جز میدان تکنیک نمی‌یابد و الحق استعدادها در این زمینه کم نیستند. امّا با هنرنمایی تکنیکی در زمینه صحنه‌آرایی و نور و صدا و … ده بیست دقیقه بیشتر نمی‌توان تماشاگر را نگاه داشت. متن نمایشی قوّی چیزی است که می‌تواند بر بستر آن و برای در آوردن بهتر آن، از  توانایی‌های تکنیکی استفاده کرد، امّا در بسیاری از نمایش‌های ما متن یا قوّی نیست یا صرفاً بهانه‌ای است برای زورآزمایی در زمینه فن. برای من ئتاتر تصویر نیست. بازی است، شخصیت است و درام است و بنیان همه این‌ها متن نمایشی قوی است. با این پسزمینه، با اکراه رفتم به تماشای ویتسک به کارگردانی رضا ثروتی، امّا خوشحالم که رفتم. ویتسک نیز از آفتی که گفتم بی‌بهره نیست. امّا  در آن چیزی هست که نجاتش می‌دهد.

ایرادات این نمایش کم نیستند. از صحنه‌ای که به هر رو یک سویش را از دست می دهی بگیر تا اصرار بر اجرای هر شگرد ممکن و تعداد بالای ایده‌ها که ما را از تمرکز بر هسته اصلی ماجرا دور می کند و … امّا در این نوشته می‌خواهم درباره حسن‌های کار صحبت کنیم. معجزه‌ای اتفاق افتاده است. در این گیرودار تکنیکی، در میان تاخ تاخِ راه رفتن و دویدن بازیگران روی کف چوبی صحنه، روح ماجرا از بین نرفته است.ویتسک رضا ثروتی و همکارانش به شدّت فنّی است، از دکور غیرعادی آن گرفته تا صداسازی و حرکات غیرعادی و لباس‌های و گریم به شدّت اغراق آمیز، از آویزان شدن بازیگران از سقف تا اسکیت بازی کردن بر صحنه‌ای که اصلاً شکلش مانند میدان‌های اسکیت در پارک‌هاست. در میان این شلوغی داستان و روابط آدم‌ها، تا جایی، دشواریابند. امّا به تدریج، وقتی می‌توانی نسبت کاراکترها با یکدیگر را تا حدودی بفهمی، بخصوص از وقتی که مثلث عشقی، داستان زن و خیانت و … به محور قصه بدل می‌شود (و گمانم باید این اتفاق زودتر می‌افتاد)، کار جان می‌گیرد. در میان این فضای تکنیک‌زده روحی جاری‌ست که مدیون توانایی‌ها و هنر کارگردان و بازیگران و هنرمندان صدا و گریم و … دیگران است. با وجود بخش‌های نسبتاً زیادی که داستان گم می‌شود، ما در پایان می‌توانیم رنج ویتسک، این کارگر-سرباز را که باید شب و روز عرق بریزد، در دنیایی که پزشک-فیلسوف و سرمایه‌دار-فرمانده، این نمایندگان قدرت و ثروت، بر آن مسلطند، حس کنیم. استفاده از دو بازیگر برای نمایش جسم (و عذاب جسمانی این مرد معمولی) و روح او (و اندوه عمیقش) شگرد خوبی است برای نمایش درد عمیق انسان معمولی.

رفتار غیر واقع‌گرایانه، مانند زنی که پول را با دهانش می‌گیرد و اسکیت‌بازی به نشانه گذران لحظاتی خوش در دنیای ملال‌آوری که زیر آسمانش جز کار نیست و وظایف بچه‌داری و خانه‌داری (که چه خوب در سطلی که قنداق بچه هم هست با هم تلفیق شده‌اند)، همه خوب‌اند. و صدای گوشواره‌ها (و اصلاً صدا) و آن گوش‌های گنده. این جایی است که معجزه اتفاق می‌افتد. تکنیکی که معمولاً ملال‌آور می‌شود، اینجا شده است وسیله بیان حس و موقعیت بن‌بست آدم معمولی در دنیای فقر و جنگ و تحقیر و …

گمانم باید نمایش از متن بوشنر خیلی منحرف شده باشد. امّا چیزی از روح بوشنر، این انقلابی تیپیک سده نوزدهمی آلمان که ۲۴ سال بیشتر نزیست، باید در کار مانده باشد. ویتسک چیزی از طراحی‌های کته کلویتس دارد. چیزی از سنت آلمانی طغیان علیه شرایط طاقت‌فرسای آدم‌های معمولی سده نوزدهم آلمان. امّا اگر تا امروز قابل فهم است، باید روحش با روح درماندگی و حقارت آدم معمولی امروز نیز در دنیای قدرت و ثروت هماهنگ باشد.

برایم پرسش است که این روح چطور جان سالم برده است؟ رضا ثروتی آن را حس کرده، بازیگران آن را حس کرده‌اند، آیا انبوه تماشاگرانی که در تئاتر دیدم آن را حس می‌کنند؟ آیا آن‌ها برای دیدن قدرت‌نمایی هنرمندان در زمینه بازی و نور و دکور و صحنه‌آرایی به تماشای این نمایشنامه آمده‌اند یا ارتباطی بین موقعیت انسان زجرکشیده دستش از همه جا کوتاه و زجری که می‌کشد و این تماشاگر برقرار می‌شود.

تالار حافظ پر بود و چه خوشحال‌کننده. چه غبطه‌انگیز در مقایسه با سالن‌های خالی سینما که در طول سال گذشته بهترین کارهای سینمای ایران را در سالن‌های خالی آن‌ها دیدم. و این استقبال با وجود بلیط بیست‌هزار تومانی است که تماشای آن را برای دو نفر با حواشی‌اش به دست کم پنجاه هزار تومان می‌رساند، یعنی بیشتر از ده در صد حداقل حقوق ویتسک امروزی. تئاتر امروز زنده‌تر است و چه خوب. گمانم در کار ثروتی و در اندیشه تئاتری او، تکنیک سنگین‌تر از درام است و باز فکر می‌کنم اگر او با سنگین‌تر نمودن کفه درام، تعادل بهتری میان این دو برقرار کند، به نتایجی درخشان‌تر از این نیز دست خواهد یافت.

2 thoughts on “نگاهی به نمایش وُیتسک

  1. خیلی موافق بودم با ایده‌ی غلبه‌ی تکنیک بر درام هر چند انگیزه فروش بیشتر را در این غلبه‌ی تکنیک بیشتر می‌دونم. شاید جریان رقیقی از ویستک بوشنر در این کار مونده باشه اما بیش از هر چیز اسم‌ها است که این جریان رقیق را ایجاد می‌کنه. درام به کلی به نظرم در کار معیوب شده با ابهامات و سوالات زیاد. از قبیل اینکه چرا بچه تبدیل به سطل شده که در جابه‌جایی‌ها و از روی سهل انگاری دائم به این ور و آن ور بخورد و صدا کند ! تا پرداخت گل درشت دکتر. تا حذف تقابل تفاوت‌هایی که ویستک با دیگر مردان دارد ( ورزیدگی که جایش را به اسکیت سواری داده و همین اسکیت سواری کل صحنه را به درام تحمیل کرده و …). بازی بازیگر ویستک هم در تلاش برای تقلید از بازی کلاوس کینسکی بود که البته به نظرم موفق هم نبود. علی‌رغم تمام تفاوت‌هایی که بین سینما و تاتر هست و با توجه به خلاصه‌ای که ذکر شد، مخصوصا وقتی دراماتورژی ثروتی و هرتزوگ را قیاس کنیم. می‌بینم که تاتر خوبی نبوده

  2. آنچه بیش از همه اقتباس رضا ثروتی را از ویتسک بوشنر و ورژن سینمایی هرتزوک متمایز می کند روایت نمادین است. بدون درک نظام دالی/ زبان نشانه ها و مقایسه با متن نمایشنامه راهی برای درک اقتباس رضا ثروتی نیست. در این اجرا بچه ای که غسل تعمید داده نشده همان سطل خالی است که زن/مادر را با وظایف خانه داری و امیال ارضا نشده یکجا جمع می کند.
    نظام مسلط قدرت-ثروت وجود دو تکه ویتسک را می سازد؛ دو شقی که در مهمانی دکتر شاهد گریز ماری (سرشار از امیال واپس زده شده) همراه با مردی که محصول/ابزار همان نظام مسلط است.
    ساختار دراماتیک اثر در نمایش ثروتی حفظ شده (گرچه اصرار بر وجه نمادین باعث طولانی شدن کار شده است) ولی آنچه جا مانده رد پای اوست. رد پای مولفی که پس از اجرای موفق عجایب المخلوقات چیزی از درون خودش و از درون جامعه ایران بر ویتسک بوشنر بیافزاید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *