فیلم‌هایی که با من هستند

اواخر پارسال دوستی ای میلی از من خواست بهترین فیلم‌های عمرم را با یادداشتی درباره آن‌ها برای انتشار در مجله “اندیشه پویا” بفرستم. این کار را کردم. نمی‌دانم این فهرست و یادداشت چاپ شد یا نه. زمانی رسم بود اگر به نظرخواهی‌ای جواب می‌دادی دست کم خبر انتشارش (یا عدم انتشارش) را به تو می‌دادند، ظاهراً این رسم منسوخ شده است. رسم بدی نبود. به هر حال این فهرست و یادداشت همراهش را در اینجا می‌گذارم، شاید برای خواننده‌ای که مطالبم را دنبال می‌کند جالب باشد.

 بهترین فیلم‌هایی که دیده‌ام بدون ترتیب

داستان توکیو (یاسوجیرو اُزو)

سایه یک شک (آلفرد هیچکاک)

آمارکورد (فدریکو فلینی)

ریش قرمز (آکیرا کوروساوا)

سایه‌های نیاکان فراموش شده ما (سرگئی پاراجانف)

مالهلند درایو (دیوید لینچ)

ای برادر کجایی (برادران کوئن)

زیرزمین (امیر کوستوریتسا)

گزارش (عباس کیارستمی)

لیلا (داریوش مهرجویی)

 فیلم‌ها به دلایل مختلفی به یادمان می‌مانند و در زندگی هر از گاهی صحنه‌ای، دیالوگی، نکته‌ای از آن در ذهن‌مان سر بلند می‌کند. . . .  من آمارکورد را دوست دارم به خاطر این که هیچ فیلم دیگری نمی‌شناسم که فُرمش نیز این اندازه خاطره‌گون باشد. زن سرخپوشی در میان چشم‌انداز برف‌گرفته سراسر سفید شهر و مرد پیری که در مه غلیظ ایستاده و از رهگذری راه خانه‌شان را می‌پرسد و رهگذر به او می‌گوید درست جلوی خانه‌شان ایستاده است.

ریش‌ قرمز برایم درس زندگی است. آن را مرتب به خاطر تشریح اخلاق پراگماتیستی‌ به زبان سینما به یاد می‌آورم. پزشک حاذقی شاهد مرگ دردناک یکی از بیماران بوده، امّا وقتی بستگان بیمار از او می‌پرسند که عزیزشان چطور مُرد، در مقابل چشمان حیرت‌زده همکار جوانش (شاگرد و مریدش) می‌گوید که خوشبختانه در آرامش جان سپرد. زیرزمین به خاطر ترکیب غریب موسیقی و قصه‌گویی و تصویری که از جنگ و انقلاب و فساد ارائه می‌کند و ریتم نفس‌گیرش دوست دارم. همین طور به خاطر نمایش بیهودگی همه دشمنی‌ها بعد از مرگ و این جمله که “هیچ جنگی جنگ نمی‌شود تا برادر برادر را نکشد” و پر کشیدن پرنده‌ای غول‌آسا از گنبدی عجیب به نشانه مرگ. مالهلند درایو به سبب بیان احساسات غریب در قالب داستانی غیررئال و اتفاقاتی غیرقابل‌فهم و تمایلات مرموز. دو زن نیمه شب سوار ماشین می‌شوند . می‌روند به تالاری که مردی زن‌نما در آن قطعه اپرایی تاثیرگذار می‌خواند و این آواز کاری می‌کند که اشک از چشم‌های‌شان سرازیر می‌شود. خواننده در پایان به زمین می‌غلطد. ای برادر کجایی ترکیب غریب است از فولکلور، سیاست، قصه‌پردازی و آوازهای محلی است که هر بار از دیدنش از خنده روده‌بر می‌شوم و مثل همه فیلم‌های کوئن‌ها لذتبخش است چون سازندگانش به راز جذابیت سینمای عامه‌پسند پی برده‌اند و از آن تقلید می‌کنند و از سوی دیگری با این تقلید آن را نقد نیز می‌کنند. گزارش عباس کیارستمی را بارها و بارها به یاد می‌آورم. این یکی از موثرترین تصویرها از زندگی زناشویی طبقه متوسط است. بخصوص صحنه‌ای را به یاد دارم که در آن پیش از خواب زن به جای حرف‌های عاشقانه به مرد می‌گوید که آبگرم‌کن چکه می‌کند و باید فکری بکنند. در صحنه‌ای دیگر مرد جای پارک پیدا نمی‌کند و زن مرتب با کامواهایی به رنگ‌های مختلف از مغازه می‌آید و از او درباره انتخاب یکی از آن‌ها نظر می‌خواهد. تنش این صحنه و پرداخت مینی‌مال آن به روش کیارستمی بی‌نظیر است. سایه یک شک برایم تجسم دوراهیِ تراژیک گیر کردن آدمیزاد در موقعیتی است که یک سویش در جا زدن در یکنواختی و ملال زندگی متوسط میانه‌مایه است سوی دیگرش میل به فراتر رفتن از این زندگی متوسط که به نابودی ختم می‌شود و در عین حال باز نمودن معنی بلوغ است که با آگاهی به شرّ و اقدام به قتل هم‌معناست. فیلم فلسفی تمام‌عیار است در قالب داستان جنایی. نمی‌توانم راجع به همه فیلم‌ها صحبت کنم بخصوص که احساس می‌کنم دشوار است به کوتاهی حق مطلب را درباره هریک ادا کرد. امّا بگذارید این را هم بگویم که به جای ای برادر کجایی می‌توانستم فیلم دیگری از کوئن‌ها را نام ببرم، به جای داستان توکیو فیلم دیگر از اُزو را و به جای سایه یک شک، فیلم دیگری از هیچکاک را. امّا درباره همه فیلمساز‌های فوق این موضوع صدق نمی‌کند. پاراجانف هرچند فیلم‌های دیگرش هم خوبند و بخصوص رنگ انار دست کمی از سایه‌های نیاکان فراموش شده ما ندارد، امّا این فیلم چیز دیگری است. به گمان من بهترین فیلم عشقی تاریخ سینماست. به جای لیلا امّا اجاره‌نشین‌ها را هم می‌توانستم بگویم یا حتی مهمان مامان را یا دایره مینا را. و سرانجام این که این فهرست بدون فیلم‌هایی از اینگمار برگمان، فیلمسازان موج نو فرانسه، ساتیاجیت رای، استانلی کوبریک، آرتور پن، روبر برسون، کن لوچ و رومان پولانسکی ناقصِ ناقص است.

7 thoughts on “فیلم‌هایی که با من هستند

  1. بله چاپ شده خیلی ممنون از انتخاب خودتون مجله اتفاقا باعث اشنایی من با وبلاگ شما شد

  2. نظر شما دربارۀ فیلم‌های کوبریک چیست؟ مثلاً «چشمان بازِ بسته» و «۲۰۰۱: یک اُدیسه‌ی فضایی».

    1. کوبریک از فیلمسازان محبوب من است. چشمان باز بسته را دوست دارم. و همین طور بری لیندون را که به قدر کافی قدرش شناخته نشده است.

      1. بله، «بَری لیندن» و «چشمان بازِ بسته» به‌اندازه‌ای که شایسته‌اش هستند، بررسی نشده‌اند -خصوصاً «چشمان بازِ بسته».
        به‌نظر شما، چرا این فیلم این‌قدر نظرهای متضادی را به‌همراه داشته است؟ منتقدانی نظیر جاناتان روزنبام آن را شاهکار می‌دانند، ولی مثلاً جی. هابرمن و اندرو ساریس به‌نظرشان فیلم بد است. و عجیب است که بسیاری از نظرات منفی بر غیرواقعی بودن نیویورک در فیلم اشاره دارند، که من فکر می‌کنم با توجه به فضایی رؤیامانند فیلم، مشکلی ندارد و اتفاقاً خلوتیِ آن در تشدید این حس نقش دارد.
        خوشحال می‌شوم نظرتان را بدانم. و این‌که شما قصد ندارید این آثار را نقد کنید؟ واقعاً نقدهای جدی روی این دو فیلم کم‌اند.

        1. این هردو فیلم در میان آثار کوبریک از فیلم‌های محبوب من هستند و جای بررسی خیلی بیبشتری دارند. فعلاً گرفتار کارهای دیگرم ولی خیلی دوست دارم راجع بهشان بنویسم.

  3. سلام جناب صافاریان،
    نظر شما درباره‌ی آثار کارل تئودور درایر چیست؟
    ضمناً خواستم بپرسم که چرا نام او را در ترجمه‌هایتان به‌شکل «دره‌یر» می‌آورید. تلفظ اصلی‌اش به «درایر» نزدیک‌تر نیست؟

    1. بله، تلفظ نام این کارگردان به درایر نزدیک‌تر است. یکی از اشتباهاتی که پیش می‌آید، تحت تاثیر قرار گرفتن شکل نوشته‌ی یک نام است. و در ضمن در زمان ترجمه‌ی کتاب امکان چک آنلاین وجود نداشت. امروز خوشبحتانه این کار ساده‌تر شده است. خیلی خوب نمی‌شناسمش. یکی دو فیلم ازش دیدم و جلب نشدم بیشتر ببینم.

پاسخ دادن به حرمی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *