نگاهی به کتاب “چراغ‌ها را من روشن می‌کنم” نوشته شهلا زرلکی از منظر مضمون‌های ارمنی

خانم نوراللهی و شطیط غیب می‌شوند

بیش از یک دهه پیش از این، خواندن رمان‌های یک روز مانده به عید پاک و مدّتی بعد چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم برایم حادثه هیجان‌انگیزی بود. کسی پیدا شده بود، که همان حرف‌های تو را درباره جایگاه ارامنه در جامعه بزرگ ایرانی و نگرش آن‌ها به خود می‌زد، و مهم این که به فارسی این حرف‌ها را می‌زد. این حرف‌ها چه بودند؟ شاید بتوان مجموعه موضوعات مربوط به زندگی درونی ارامنه در دو رمان یاد شده را چنین خلاصه کرد: یکم: برخورد ارامنه به ازدواج با غیر، دوّم: رابطه ارامنه با جامعه بزرگ که در زیربنایش مسأله برخورد به ظلم یا فاجعه، در این جا رویداد قتل عام ارامنه در امپراتوری عثمانی در سال‌های جنگ جهانی نخست، جای گرفته است. این هر دو برای ارامنه مسائلی بسیار مهم و حیاتی هستند و دست کم در نیم سده گذشته در ایران کسی به صراحت و آشکارا درباره آن‌ها ننوشته بود.

بعد از انتشار این رمان‌ها فرصت‌هایی پیش آمد تا درباره آن‌ها بنویسم، در فصلنامه ارمنی‌زبان هاندس به زبان ارمنی مقاله‌ای نوشتم در آن نگاهی عمومی به رمان چراغ‌ها داشتم، و بعد در ماهنامه هفت مقاله‌ای نوشتم به نام “بازسازی زندگی ارامنه در رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم” که بخشی از آن به طور خاص به مسائل بالا اختصاص یافته بود (و بخشی دیگر به مسائل زبانی می‌پردازد که به طور غیرمستقیم به آن مضامین بر می‌گردند). همین طور فرصت‌هایی دست داد تا یکی دو مقاله دانشگاهی را به قلم نویسندگان زن مقیم خارج از کشور بخوانم و احساس کردم که آن‌ها یا اصلاً متوجه حضور و اهمیت تم‌های بالا نشده‌اند (تا اندازه‌ای به خاطر تمرکز توجه‌شان بر مسأله زنانگی در این رمان‌ها) یا به نادرستی این تم‌ها را نه به عنوان نگاهی انتقادی از درون به آسیب‌های جامعه ارمنی، بلکه به عنوان واکنشی به ظلم به اقلیت‌ها در جامعه ایرانی تفسیر کرده‌اند. برایم آشکار شد که مخاطب ارمنی و غیرارمنی این رمان‌ها را به گونه متفاوتی دریافت‌ می‌کنند و مخاطب غیرارمنی (با توجه به ناآشنایی‌اش به محیط درونی جامعه ارامنه ایران و عدم تجربه زندگی در این جامعه) یا به آن تم‌ها اصلاً توجه نمی‌کند یا آن‌ها را درست درک نمی‌کند.با این پیشینه وقتی شنیدم کتابی منتشر شده است به نام چراغ‌ها را من روشن می‌کنم به قلم منتقد ادبی شهلا زرلکی درباره نوشته‌های زویا پیرزاد، سخت کنجکاو شدم که در بررسی‌ای در اندازه یک کتاب، به مسائل بالا چگونه برخورد شده است. و در این نوشته خود را به همین موضوع محدود می‌کنم و از همین ابتدا می‌گویم که این نوشته نقد همه‌جانبه کتاب شهلا زرلکی نیست. این را هم می‌دانم که دو رمان یاد شده زویا پیرزاد، بخصوص چراغ‌ها … توصیف عمیق و زیبایی هستند از موقعیت زن خانه‌دار و اصولاً روانشناسی زنانه و از این منظر نیز قابل بررسی و نقد هستند، و شهلا زرلکی از این منظر نیز به این کتاب‌ها و داستان‌های دیگر پیرزاد پرداخته است و در بیشتر آن مسائل، بر خلاف حوزه‌ای که موضوع این نوشته است، با او موافقم. تنها به اشاره بگویم که انتزاع نقش پنجره به عنوان رابط دنیای بیرون و درون خانه در داستان‌های پیرزاد، استدلال‌های او در زمینه محافظه‌کاری پیرزاد [این یکی تبصره‌ای دارد که در ادامه نوشته خواهد آمد] در زمینه نگاهش به طغیان زنان علیه شرایط خود و همین طور ضعف‌های بنیادین رمان آخر او عادت می‌کنیم، از بخش‌های مستدل و خواندنی کتاب هستند.

شهلا زرلکی در بخشی از کتابش به نام “یک داستان ارمنی تمام عیار” (صص ۸۲ تا ۹۱) نوشته است:

دومین تازگی این اثر [تازگی نخست استفاده نویسنده از راوی اول شخص است] طرح درون‌مایه‌ای به نام تقابل فرهنگ ارمنی و فرهنگ اسلامی است.

در رمانی کوچک چهار شخصیت قربانی تعصبات جامعه ارمنی نسبت به ازدواج با غیر شده‌اند، از خانواده طرد شده و زجر کشیده‌اند؟ آیا عبارت “تقابل فرهنگ ارمنی و فرهنگ اسلامی” صفت مناسبی برای توصیف این پدیده است؟ نام این پدیده تقابل فرهنگی نیست، بلکه حضور نگرشی ظالمانه نسبت به یک پدیده اجتماعی در میان یک جامعه کوچک قومی یا دینی است. و پیرزاد در این کتاب شجاعانه در این باره سخن گفته است.

زرلکی اندکی جلوتر توصیف واقع‌بینانه‌تری دارد:

امّا آثار پیرزاد به برشمردن خصال نیکوی فرهنگ ارمنی نمی‌پردازد. بعضاً در جاهایی انتقادهای گزنده‌ای هم به برخی از تعصبات شخصیت‌های ارمنی داستان‌ها دیده می‌شود. … نگاه انتقادی نویسنده به برخی تعصبات نیمه ارمنی خود، قابل تأمل است.

تعداد کلمات تعدیل‌کننده و مشروط کننده در این تکه کوتاه نیز قابل تأمل است: “بعضاً”، “در بعضی جاها”، “برخی از تعصبات”، “شخصیت‌های ارمنی داستان” (نه جامعه ارامنه)، و مجدداً “به برخی از تعصبات”.

می‌توانم وضعیت شهلا زرلکی را در برخورد به چنین متن و چنین موضوعی تصور کنم. نویسنده عضو جامعه‌ای است که دست کم در سطح طبقات متوسط آن، رفتار ارامنه “در قیاس با مسلمانان بسیار مثبت ارزیابی می‌شود” و “درباره آرامش و درست‌کرداری ارمنیان ایرانی بسیار شنیده‌ایم” و حالا با نویسنده‌ای روبه‌رو است که آشکارا از فشاری که این جامعه بر اعضای “خاطی” خود وارد می‌کند، سخن می‌گوید. رمان‌نویس زخم‌خورده است و از تجربه زیسته خویش می‌‌نویسد، و زرلکی نگران ــ گمانم ــ از این که مبادا هموطنان ارمنی خود را برنجاند، و شاید اندکی ناباور از درستی این گزارشِ از درون، می‌کوشد مسأله را تخفیف دهد، تعدیل کند. پرده حاجب جامعه ارمنی پاره شده است. کسی پیدا شده و درباره مسائل درون این جامعه به فارسی می‌نویسد، یعنی با جامعه بزرگ درباره مسائل جامعه کوچک قومی (یا دینی) سخن می‌گوید. و عضو جامعه بزرگ در کمال حسن نیت نمی‌داند چگونه رفتار کند تا جامعه کوچک را نرنجاند. تصور جامعه بزرگ از جامعه کوچک جامعه‌ای است یکدست و متجانس و بی‌مسأله (مگر از سوی نیروهای تهدیدکننده بیرونی) که اکنون این نویسنده با این قصه‌ای که از درون آن تعریف می‌کند، آن را به خطر انداخته است.

نوشتن درباره آسیب‌های اجتماعی و تعصبات درون جامعه ارمنی به زبانی که تمام آحاد جامعه می‌فهمند، کنار گذاشتن زبان ارمنی به عنوان زبان سخن گفتن درباره مشگلات و کاستی‌های جامعه بسته خودی، همان پرده‌دری است که جامعه ارمنی را خوش نمی‌آید و جامعه بزرگ ایرانی را اندکی گیج و گول و بلاتکلیف باقی می‌گذارد. وجه دیگر مسأله رابطه جامعه کوچک و بزرگ، میزان مشارکت اعضای جامعه کوچک در امور اجتماعی وسیاسی جامعه بزرگ است.

در کتاب چراغ‌ها خط داستانی دوّمی وجود دارد درباره تمایل کلاریس زن خانه‌دار راوی داستان به شرکت در انجمن زنان و زنی به نام خانم نوراللهی که نمونه و مشوق اوست در این زمینه. بخش‌هایی از نوشته قدیمی خود را درباره این خط روایی دوّم و اهمیت آن در این جا نقل می‌کنم:

 رمان یک تم فرعی نیز دارد که در یک خط قصه فرعی بیان می‌شود؛ خط قصه خانم نوراللهی، فعالیت‌های اجتماعی او، و گرایش کلاریس به او. در این خط قصه است که نوع رابطه ارامنه با جامعه بزرگ ایران به‌روشنی طرح می‌شود و مورد بحث قرار می‌گیرد.

در فصل حضور کلاریس در سخنرانی خانم نوراللهی در ص ۷۷ کتاب می‌خوانیم:

… خانم نوراللهی داشت می‌گفت “باز هم تکرار می‌کنم که اولین خواست و هدف بانوان ایران داشتن حق رأی است.”

آخرین بار که نینا و گارنیک مهمان ما بودند، گارنیک و آرتوش بحثی طولانی شروع کردند. سر آخر گارنیک گفت “ما چرا باید خودمان را قاطی ماجرا کنیم؟ ” آرتوش گفت “ما ایرانی هستیم یا نه؟” گارنیک جواب داد “ما ارمنی هستیم یا نه؟” نینا گفت “حق رأی برای چی؟”

این پرسش که تا چه اندازه باید در مناسبات جامعه بزرگ شرکت کرد، برای همه اقلیت‌ها مطرح است. نگرانی این است که «قاطی شدن» در جامعه بزرگ هویت قومی آن‌ها را به مخاطره بیفکند.

 اگر خانم نوراللهی و فعالیت‌هایش برای کلاریس جذابیت دارند به این سبب است که او از زندگی بسته خانوادگی و محیط بسته قومی احساس رضایت نمی‌کند. این تکه در ضمن حلقه ارتباطی است بین مراسم ۲۴ آوریل و مسأله اجتماعی حق رأی زنان، و طراحی برخوردی دیگر به مسأله رابطه با جامعه بزرگ که آرتوش به آن اعتقاد دارد. دیدگاه آرتوش، که روابط سیاسی دارد، در یک کلام این است که «فاجعه همه‌جاست» و اگر کسی در غم فاجعه است، بهتر است کاری در راستای مبارزه با نمونه‌های نزدیک و زنده آن بکند. او با شرکت نکردن در مراسم، به زبان حال اعلام می‌کند که آن مراسم را در راستای دور کردن آدم‌ها از نمونه‌های زنده و امروزین فاجعه می‌داند، در عین حال که دلش برای قربانیان فاجعه می‌سوزد. حرف آرتوش این است:

“می‌دانی شطیط کجاست؟ … دور نیست. بغل گوش‌مان. چهار کیلومتری آبادان… خواستی می‌برمت ببینی. ماداتیان و زنش و نینا و گارنیک را هم دعوت کن… زن و مرد و بچه و گاومیش و بز و گوسفند همه با هم توی کپر زندگی می‌کنند… باید روز برویم چون شطیط برق ندارد. یادت باشد آب هم برداریم چون لوله‌کشی هم ندارد… باید حواس‌مان باشد با کسی دست ندهیم و بچه‌ها را نوازش نکنیم چون یا سل می‌گیریم یا تراخم… فاجعه هر روز اتفاق می‌افتد. نه فقط پنجاه سال پیش که همین حالا. نه خیلی دور که همین‌جا، ور دل آبادان سبز و امن و شیک و مدرن.” صص ۱۳۷-۱۳۶ رمان

و اتفاقاً، بر خلاف نوشته زرلکی در جای دیگری از کتابش، آرتوش جزء شوهرهای بد داستان‌های پیرزاد نیست. از نظر بی‌اعتنایی به زندگی عاطفی زنش شاید در آن دسته جای بگیرد، امّا پیرزاد سخنان بالا را از زبان او با حس همدلی نقل می‌کند و این بخش کتاب را با نتیجه‌گیری رسا و محکم او به پایان می‌برد که خلاصه‌اش این است: فاجعه همین جاست، همین حالاست. این نگاهی انتقادی است به نگرشی و سیاستی که سالگردهای کشتار ارامنه را بزرگ می‌شمارد و از فاجعه در دو قدمی غافل است. موضع آرتوش یکی از پرسش‌های مهم چپِ ارمنی-ایرانی که مدرک کتبی اندکی از آن باقی مانده است. آرتوش بیانگر این دیدگاه است و نگاه کلاریس (پیرزاد) نسبت به او در مجموع همدلانه است (چنان که از دو نقل قول بالا پیداست) که در غیر این صورت نمی‌توانست چنین موجز و کوبنده آن را جمع‌بندی و دراماتیزه کند.

خب، این قصه خانم نوراللهی و شطیط در نقد کتاب چراغ‌ها توسط خانم زرلکی و حتی در خلاصه داستان رمان در کتاب زرلکی، به طور کلّی ناپدید شده است. نویسنده آن را مهم تلقی نکرده یا متوجه اهمیت آن نشده است.

و این جا می‌رسیم به تبصره‌ای که گفتم. این که زویا پیرزاد در طرح پرسش جامعه بسته ارامنه و پی‌آمدهای تراژیک آن ابداً محافظه‌کار نیست. این که امروز تلقی او از کاری که با انتشار رمان‌های فوق کرده است چیست، موضوعی ثانوی است، امّا متن این دو رمان وجود دارد و به عنوان حادثه‌ای در حوزه گفت‌وگو درباره رابطه اقلیت ارمنی و جامعه بزرگ ارزش خود را حفظ خواهد کرد و مورد استناد قرار خواهد گرفت. امّا این پرسش برای من به جای خود باقی است که اگر منتقد هنری تیزبینی مانند شهلا زرلکی که زمانی دراز روی آثار پیرزاد کار کرده است، متوجه اهمیت این موضوع نشده است، جامعه رُمان‌خوانی که چراغ‌ها را خوانده است تا چه اندازه به این مسائل توجه کرده است؟ علّت جذابیت این رمان برای او چه بوده است؟ نوستالژی آبادان دهه چهل و طبقه متوسط ارمنی ساکن این شهر؟ و آیا خود پیرزاد ناخواسته در بازآفرینی این فضای اجتماعی نوستالژیک نقش بازی نکرده است؟

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *