چرا منتقدان بزرگ دهه چهل دیگر ننوشتند؟

اخیراً دوست منتقدی در یکی از این شبکه‌های اجتماعی سراغ کیومرث وجدانی را می‌گیرد. کجاست این مردی که نوشت ”روشن‌ترین لحظات عمر من در تاریکی سالن سینما گذشته است“؟ این روانشناس منتقد. این یکی از سه نقاد سینما در اواخر دهه چهل و اوائل دهه پنجاه که دو دیگرش پرویز دوایی و شمیم بهار بودند. و در سر دیگر دنیا، دوست دیگری که مدتی است ترک دیار کرده، گمشده را می‌یابد و با او مصاحبه می‌کند و در رسانه آنلاین می‌گذارد. تصویر اندکی غم‌انگیز است: کیومرث وجدانی می‌گوید دیگر نمی‌تواند به فارسی بنویسد. می‌گوید در یک مقطع تصمیم گرفت سینما را رها کند و تنها به روانپزشکی بپردازد (تصورش را بکنید، مردی که روشن‌ترین لحظات زندگی‌اش در سالن‌های تاریک سینما گذشته است).

و فقط وجدانی نبوده است. شمیم بهار نیز دیگر ننوشت. پرویز دوایی هم به پراگ رفت و گاهی داستان نوشت. تصور کنید این ستایشگر پرشور مسعود کیمیایی، هیچیک از فیلم‌های بعد از انقلاب او را ندید. یک جور دوگانگی هست بین آن شور عاشقانه درباره سینمای هیچکاک و فیلم سرگیجه (”چیزی که می‌پرستم. وهم من، دنیای من، رویای من، تصور من از هسته حیات، تصور من از بهشت آرامش و سکون و زیبایی.“) و آن گسست مطلق. این‌ها سه نام مشهورترین نام‌ها در میان منتقدان نسل خود هستند و هر سه این گونه محکم و قاطعانه نوشتن درباره سینما را بوسیدند و گذاشتند کنار. آن هم نه در سالخوردگی، که در اوج کارشان.
راستی چرا بسیاری از منتقدان فیلم بعد از مدّتی دیگر نمی‌نویسند؟ یا تقریباً نمی‌نویسند؟ یا دست کم دست از پیگیری انبوه فیلم‌های روز برمی‌دارند و به فیلم‌ها و فیلمسازان محدود مورد علاقه‌شان بسنده می‌کنند؟

اجازه بدهید من پاسخ این پرسش را از زبان پائولین کیل بدهم. یکی از حرفه‌ای‌ترین‌ها در زمینه نقد فیلم. او کتابی دارد به نام I Lost it at the Movies (در سینما از دست دادم). اوائل نمی‌فهمیدم کیل از چه صحبت می‌کند؟ چه چیزی را در سالن‌های سینما از دست داد؟ بعد متوجه شدم دارد از عمرش صحبت می‌کند. عمرش را در سالن‌های سینما هدر داد. او در جای دیگری از یک پوستر فیلم ایتالیایی یاد می‌کند با عنوان ”بوس بوس بنگ بنگ“. یعنی که همه سینما هفت‌تیرکشی و عشق و عاشقی است. پائولین کیل بعد از عمری فیلم دیدن به این نتیجه می‌رسد که سینما براستی چیزی اندکی بیش از این است. می‌گوید خسته شده است از دیدن انبوهی فیلم‌های بد برای یافتن چند فیلم خوب یا چند سکانس خوب. این احساسِ محدودیت ذاتی سینما، ماهیت بیش از اندازه عوامانه آن است که بسیاری از منتقدان را وا می‌دارد خود را از نوشتن درباره فیلم‌ها، آن هم هر فیلمی، دست بکشند (یا صرفاً با ملاحظات اقتصادی به آن ادامه دهند). پی‌گیری همه فیلم‌ها و نوشتن درباره تک‌تک آن‌ها جزئی از فرهنگ رسانه‌ای است و در اصل راهنمایی برای بیننده که به دیدن کدام فیلم برود. و این کاری است که انجام آن به صورت کاری روزمره، بعد از مدّتی برای منتقد خسته‌کننده و تکراری می‌شود.
حالا این قانونمندی عام را ترکیب کنید با روحیه افراط و تفریط ایرانی تا دریابید در میان ما کار به سنین بالا هم نمی‌رسد و گل‌ها هنوز نشکفته پژمرده می‌شوند. به این اضافه کنید این را که نقدنویسی در ایران (شاید همانند بسیاری دیگر از رشته‌های روزنامه‌نگاری) غیرحرفه‌ای است و آن انگیزه مادی و مالی نیز که می‌تواند تداوم کار را حفظ کند، غایب است. و سرانجام در نظر بگیرید این خصیصه فرهنگی ما را که از حتی نقد را که باید سرد و با فاصله منطقی باشد تبدیل می‌کنیم به ماجرایی عاشقانه و عاطفی (نه  اینکه عاطفه و عشق در نقد جایی نداشته باشد، امّا گمانم نباید بر آن غالب شود).
این گونه است که شور و شیدایی جایش را به خمودی می‌سپارد. عشقِ سینما هم از آن دست عشق‌های رمانتیک جوانی است که عمری کوتاه دارد. از آن تب‌های تندی که زود می‌گذرند.

One thought on “چرا منتقدان بزرگ دهه چهل دیگر ننوشتند؟

  1. الان شمیم بهار در ایرانه؟کلا کسی خبری از ایشون داره؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *