دریدا، فوکو، گادامر، رورتی … بسه دیگه

درباره ابهت نام‌های بزرگ
”روح معرفتی انسان ایرانی در دوران جدید بیش از آنکه روح دریدایی شبح هملت باشد (یعنی روح ابهامات بی‌پایان تجدد یا الهامات بی‌پایان آن) روح خود هملت بوده است که با بهره‌ای آزادانه از گفته ساموئل تایلور کولریج، پیوسته عزم آن می‌کرده که دست به کنش و واکنشی نظری در تقابل/تعامل با این نظام اندیشگی جدید بزند، امّا در عوض به چیزی دست نمی‌یافته مگرعزم کردن پیوسته. بی‌ترید، این “عزم کردن پیوسته” حکایت از ماهیت تصمیم‌ناپذیر این نظام معرفتی (همچون فارماکون افلاطون و …) نزد ایرانیان دارد. از همان آغازین روز آشنایی ایرانیان با با اندیشه تجدد غربی، سیمای سیاسی غرب و نظام اندیشگی-گفتمانی آن (یعنی مدرنیته) بر پرده پندار انسان ایرانی با دو صورت “دگر اندیشه سوز/ ساز”، “دگر هویت‌سوز / ساز”، محل طلوع و غروب خورشید علم و فرهنگ و تمدن، کارگه “روش دیدگی” و “پوشیدگی”، حامل ننگ و نام، عامل رهایی و انقیاد، واسطه گشت و بازگشت با گسست و پیوست اندیشگی نقاشی شد. …“
(محمدرضا تاجیک / ویژه‌نامه مشروطیت روزنامه شرق / ۱۵ مرداد ۱۳۹۰/ ص ۳)
در همان نوشته، کمی پائین‌تر، از کلبی مشرکان (به بیان ژیژک) … و رِندان رورتی … و مشرب وبری- جیمسونی … صحبت شده و اینها همه در یک ستون روزنامه، در مقدمه مقاله‌ای دوصفحه‌ای درباره نهضت مشروطیب ایران.
آیا واقعاً خواننده برای درک حرف نویسنده درباره شیوه برخورد پژوهشگران و روشنفکران ایرانی به انقلاب مشروطه، باید با تفسیر کولریج درباره روح هملت آشنا باشد و بداند فارماکون افلاطون چیست و مشرب وبری-جیمسونی چه ربطی به بحث دارد و معنی اصطلاحی چون ”دگرهویت سوز / ساز“ کدام است؟ واقعاً بدون این ارجاعات نمی‌شد آن مطالب را توضیح داد؟
انباشتن یک مقاله با این همه نام و اتوریته اثری ندارد جز رماندنِ منِ نوعی از نوشته و دامن زدن به این احساس در من که با یک متن فوق‌العاده سنگین روبه‌رو هستم که بالاتر از حدّ و اندازه‌های من است. این موضوع مربوط می‌شود به شیوه استفاده ما از قالب‌ها و اتوریته‌های غربی: گویی جز در آن قالب‌ها نمی‌توان اندیشید و گویا ابهت آن اسامی برای اثبات اندیشه‌مان کفایت می‌کند. چنین به نظر می‌رسد که من برای آنکه بتوانم با نویسنده مقاله موافق یا مخالف باشم، باید هم آن فیلسوفان و همه آن اصطلاحات را بدانم و تا همه این‌ها را نیاموخته‌ام همان بهتر که خاموش باشم. البته اینکه هر چه بیشتر بیاموزم بهتر تردیدی نیست، ولی وقتی بسیاری از بحث‌های مطرح شده در این نوشته بدون استفاده از اقتدار آن نام‌ها هم قابل فهم می‌توانست باشد، چه نیازی به این کار (باز تاکید می‌کنم در مقاله یک روزنامه و نه در کلاس درس دانشگاه)؟ آیا در اینجا دانایی (یا تظاهر به دانایی) به وسیله‌ای برای اعمال فشار روانی بر خواننده تبدیل نمی‌شود؟
آیا این حرف‌ها یک جور ستایش نادانی و تحقیر دانایی نیست؟ و عوامفریبانه بهره گرفتن از ساده‌پسندی ذهن تنبل؟ نه گمانم. هدف از این حرف‌ها آسیب‌شناسی یک جور گرایش در روشنفکری و روزنامه‌نگاری این روزهاست که برای تاثیرگذاری بر خواننده از مغلق‌نویسی و ارجاع افراطی به نام فیلسوفان و اندیشمندان غربی استفاده می‌کند که دست کم به طور بلافصل برای خواننده نامفهومند. گویی طنین غریب این نام‌ها و این فرضِ خواننده که آنچه برایش نامفهوم است، لزوماً حرف مهمی است، باعث رونق این نوع نگارش می‌شود. این بدان معناست که این نوع نگارش از یک نوع روانشناسی خاص نزد خواننده نیز تغذیه می‌کند.
توسل به نام‌های بزرگ در ادبیات سینمای مستند ما هم کم رواج ندارد. اخیراً نوشته‌ای خواندم که برای بیان نکته‌ای درباره مصاحبه‌های فیلم پیر پسر از اتوریته گادامر بهره گرفته بود (امید بلاغتی در سایت ومستند) و نوشته دیگری که در آن یک مستندساز (بهمن کیارستمی) بعد از شرح ساده و شیرین برخورد اتفاقی‌اش با معاونت سینمایی وزارت ارشاد در هواپیما، با این نقل قول از فوکو خاتمه می‌یافت:
”هدف اخلاقی- سیاسی ما همواره باید مشخص کردن این باشد که خطر اصلی کدام است. منظور من این نیست که همه چیز بد است… اگر همه چیز خطرناک باشد، پس ما همواره کاری برای انجام دادن داریم. بنابراین دیدگاه من نه به یک انفعال بل به یک عمل‌گرایی بدبینانه و حاد (hyper and pessimistic activism) منتهی می‌شود“.
 بعد از چند بار خواندن این نقل قول می‌توانم چیزهایی درباره معنی آن و ارتباطش با اصل ماجرا حدس بزنم. امّا این پرسش همچنان برای من باقی است که چطور در پایان نوشته‌ای ساده و روشن، ناگهان فوکو پیدایش می‌شود.

4 thoughts on “دریدا، فوکو، گادامر، رورتی … بسه دیگه

  1. چه بجا و زیبا این موضوع را بیان داشته اید. من بخاطر چنین مشکلاتی ترجیح می دهم تا مطالب و کتب را بزبان انگلیسی بخوانم. برگردان خیلی از کتب انگلیسی بجای اینکه ساده تر و روشن تر باشد مشکل تر و پیچیده تر است. ولی متاسفانه برخی مطالب محلی است و تنها منابع موجود بزبان فارسی می باشد.

  2. جواب به شیوه گلمکانی: استاد، همین که چند بار مطلب را خواندید مرا بس. شرمنده‌ام کردید.

    جواب به شیوه میراحسان: شما دیگر چرا؟ بگویید حرفم چرا غلط است. که چی؟ نه من و نه فوکو با این بادها نمی لرزیم و خفه نمی شویم. ما آدمهای باسوادی هسستیم و همین هستیم که می‌بینید، اما از یک منتقد انتظار می رود کتاب بیشتر بخواند تا مطالب را با یک بار خواندن درک کند و در نقد نقل قول‌ها سخن عادلانه بهتر به کار گیرد و راه خفه کردن فیلسوف‌ها و مستندسازها را کنار بنهد.

    جواب به شیوه صافاریان: «…واقعاً بدون این ارجاعات نمی‌شد آن مطالب را توضیح داد؟» (روزنامه شرق/ ۱۲ شهریور۱۳۹۰/ ص آخر) جالب این‌جاست که آقای صافاریان اصولا ارجاع را برای متن مضر می‌دانند و معتقدند نقل قول یعنی اعمال فشار روانی بر خواننده! اما این سوال همچنان باقی است که برای آقای صافاریان معیار سنجش "دانایی" و "تظاهر به دانایی" چیست؟

  3. و جواب به شیوه بهمن کیارستمی؟
    به طور کلی با ارجاع مخالفتی ندارم. خودم هم در مطالبم ارجاع می دهم. با ارجاع نالازم که خواه نا خواه (و نه همه جا به یک اندازه) به جای کمک به روشن شدن مطلب آن را پیچیده تر می کند مسئله دارم. هدف این ارجاعات معمولاً همان تظاهر به دانایی است. البته یک نکته را می پذیرم که شیوه ارجاع در نقول قول مطلب تو تا حدود زیادی متفاوت است از ارجاعات مطلب اول و آنچه من نوشته ام به طور کامل درباره آن صدق می کند و تا حدودی درباره مطلب تو و امید بلاغتی

  4. کاملا موافقم .فکرمیکنم که این نوع نگارش به طور کلی( بدون احتساب مثالهایی که آوردید چون آن مطالب را نخوانده ام) از یک جور خودکم بینی نویسنده هم میتواند ناشی شود. یعنی زمانی که ارجاع،کارکرد اصلی اش را که بازشدن و تبیین مقصود نویسنده در قالبی جا افتاده و شسته رفته باشد را از دست می دهد و به یک بازی " ببین من هم چه خوبم" یا تأییدگرفتن از سنت فکری غیر برای نصدیق عمل فکرکردن، تبدیل می شود. متأسفانه در این میان معمولا بن مایه اصلی فکرکردن از دست می رود.

پاسخ دادن به bahman لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *