سینما رفتن به منزله آیین

از وقتی انسان مدرن شد، یعنی به این نتیجه رسید که ”هست، چون می‌اندیشد“، یعنی عقل باور شد، و وقتی این عقل‌باوری به شرق آمد، روشنفکر عقل‌باور شروع کرد به خندیدن به همه پدیده‌های آیینی، به خاطر اینکه غیرعقلانی بودند. گریه کردن به خاطر رویدادهای تاریخی-نمادین بی‌معنی می‌نمود و آداب و رسوم آیین‌های دینی از یک منظر عقل‌گرایانه، هیچ مفهومی نداشتند و خرافافه‌گرایی نام می‌گرفتند. امّا همین انسان مدرن نمی‌دید ــ و نمی‌بیند ــ که بسیاری از رفتارهای اجتماعی مخصوص دوران جدید خود تا چه اندازه غیرعقلانی و آیینی‌اند. مثلاً سینما رفتن.

بله، سینما رفتن. بیایید از چشم موجودی که از سیاره دیگر، یا یک زمان تاریخی دیگر که در آن پدیده‌ای مانند سینما وجود ندارد به شهر ما آمده است، به این عادی‌ترین کار بنی بشر امروزی نگاه کنیم. او در سفرنامه خود خواهد نوشت: مردم شهرهای این سیاره، با هزینه‌های بسیار بناهای بزرگی ساخته‌اند با سردرهای عظیم که معمولاً به تصویر زنان و مردان خوش‌چهره و اتفاقات هیجان‌انگیز یا عاشقانه آراسته‌اند. برای ورود به این بناها یا معابد، زنان و مردان که گاه دست بچه‌های‌شان را گرفته‌اند صف‌های طولانی می‌بندند و از سوراخ کوچکی که مردی یا زنی در آن سوی آن نشسته است، در ازای دادن نوعی تکه کاغذ، تکه کاغذهای دیگری می‌گیرند و با نشان دادن این تکه کاغذها به مردی که جلوی در بنای اصلی ایستاده است، وارد تالار بزرگی می‌شوند. به تدریج جمعیت زیاد می‌شود. معلوم است همه منتظر اتفاقی هستند. بالاخره درهای سالن دیگری باز می‌شوند. سالنی نیمه‌تاریکی است که در آن ده‌ها ردیف صندلی تعبیه شده است. سقف تالار بسیار بلند است. جمعیت با نظم خاصی روی صندلی‌ها و رو به پرده بسیار بزرگی که در مقابل‌شان بر دیوار نصب شده است می‌نشینند. وقتی همه در جاهای‌ خود مستقر شدند، چند مرد درها را می‌بندند و چراغ‌ها را خاموش می‌کنند.
سالن در تاریکی فرو می‌رود. بعد تصویرها متحرک بزرگی روی پرده سفید روبه‌رو می‌اندازند. عکس مردان و زنانی که قبلاً با دستگاه‌های مخصوصی تولید و بر اساس نوشته‌های مردانی که در داستانسرایی تخصص دارند، سرهم شده است. زنان و مردانی که بر صندلی‌ها نشسته‌اند به تدریج غرق این تصویرها می‌شوند. به هیجان می‌آیند، دل‌شان برای آدم‌های روی پرده که گاهی اندازه صورت‌شان ده برابر قد آدم واقعی است می‌سوزد، گریه می‌کنند، می‌خندند، می‌ترسند مبادا بلایی سرشان بیاید، فراموش می‌کنند که این عکس‌های متحرک بزرگ فقط نور و سایه‌هایی هستند که کسانی از یک اتاقک کوچک در پشت سرشان روی پرده می‌اندازند و مشتاقند این زن‌ها و مردهای دروغین، به هم برسند. نزدیک دو ساعت این جمعیت کثیر به تماشای این انسان‌های ساختگی می‌نشینند. در آخر، چراغ‌های سالن را روشن می‌کنند و مردان و زنان و کودکان گاه با چشمان گریان و گاه با حالتی شبیه هیپنوتیزم شده‌ها، در حالی که هنوز در دنیایی سیر می‌کنند که بر آن پرده بزرگ دیده‌اند، از میان راهروهایی دراز می‌گذرند. این ساختمان‌ها چنان ساخته شده‌اند که جمعیت از در دیگری وارد گذرگاه‌های شهر می‌شوند، در حالی که آیین دوباره اجرا می‌شود و در همان زمان، گروه دیگری در سالن نخستین منتظرند تا وارد تالار تاریک شوند. تعداد زیادی از این معابد در سطح شهر وجود دارد و هر روز هزاران نفر در این آیین‌ها شرکت می‌کنند. ده‌ها هزار نفر در اداره این تالارها شرکت می‌کنند و هزاران تن دیگر دست اندر کار تهیه تصویرهایی هستند که در این سالن‌ها به مردم نشان می‌دهند. این عکس‌های نوری و داستان‌های دروغین برای مردم شهر بسیار مهم‌اند. آن‌ها سال‌های درباره این داستان‌ها حرف می‌زنند و برخی‌شان بازیگرانی را که تصویرهای‌ بزرگ‌شان را روی پرده و بر سردر تالارها می‌بینند می‌پرستند. برخی از این بازیگران مرده‌اند و برخی دیگر در سرزمین‌های دور زندگی می‌کنند. به هر رو، جمعیت بعد از خروج از این سالن‌ها، به سراغ زندگی روزمره خودشان می‌روند، امّا معمولاً هر چند وقت یک بار به این تالارها می‌روند.

One thought on “سینما رفتن به منزله آیین

  1. جالبه ربرت من هم اغلب این مورد را ( دیدگاه احتمالی ساکنین کرات دیگر در مورد سینما در کره زمین) را در اولین جلسه کلاس به بچه ها می گویم! اما روایت من کمی با تو تفاوت دارد: از آنجاکه معلوم نیست عملکرد چشم و مغز موجودات کرات دیگر مشابه انسان باشد که به دلیل پس ماند یک دهم ثانیه ای هر عکس پس از کنار رفتن آن و ترکیب شدن با عکس جایگزین بعدی توهم دیدن تصویر متحرک نزد انسان ایجاد می شود. لذا آنها شاید قادر به درک مقوله خلق توهم واقعیت توسط انسان روی پرده نشوند و بعید نیست در آن صورت نزد خود گمان کنند این اتسانها چه موجودات دیوانه و ابلهی هستند که گروه گروه به مدت دوساعت در سالن تاریک نشسته و به رقص نور های محتلف و نا مربوط روی پرده چشم می دوزند و تازه معلوم نیست چرا گاه می خندند، گاه گریه می کتتد و گاه از وحشت در صندلی میخکوب می شوند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *