نگاهی به فیلم‌های مستند ارائه شده به جشن خانه سینما

بحران‌های زیست‌محیطی، حریم‌های خصوصی و انسان‌های استثنایی

هر سال شهریورماه جشن خانه سینما برگزار می‌شود و برترین آثار سینمایی سال گذشته را انتخاب می‌کند. احتمالاً این را می‌دانید و با این رویداد فرهنگی آشنا هستید. امّا شاید ندانید که جشن سالانه سینمای مستند نیز هر سال در کنار جشن بزرگ خانه سینما برگزار می‌شود و تولیدات مستندسازان عضو خانه سینما، توسط هیأت انتخاب و هیأت داوری این بخش برگزیده می‌شوند. امسال من هم این افتخار را داشتم که در کنار هشت نفر دیگر از همکاران و دوستانم در هیأت انتخاب بخش مستند این جشن به گزینش اولیه فیلم‌های متقاضی بپردازم. کار ما این بود که از میان بیش از ۱۲۰ فیلم مستند رسیده، حدود ۴۰ فیلم را انتخاب و به هیأت داوران جشن معرفی کنیم. تماشای این تعداد فیلم در مدّتی نزدیک سه هفته هرچند سخت و توانفرسا، امّا تجربه منحصربه‌فردی بود برای دانستن این که در سینمای مستند ما چه می‌گذرد و مهم‌تر از آن، در اجتماع ما چه خبر است.

فیلم‌ها از تنوع زیاد برخوردار بودند. پانزده فیلم‌ زیست‌محیطی و حیات وحش با ترسیم تصویری هولناک از خشک شدن دریاچه‌ها و رودخانه‌ها، از میان رفتن جنگل‌ها، نابودی گونه‌های جانوری، کاهش منابع آب و انواع آلودگی محیط زیست، به بیننده هشدار می‌دادند که اگر فکر جدّی برای این امر نشود آینده شومی در انتظار همه‌مان است. هرچند ظاهراً گوش شنوایی وجود ندارد و کسی این هشدارها را جدی نمی‌گیرد.

بیشتر فیلم‌های مستند در ذات خود فیلم‌های اجتماعی هستند، چرا که بستر بیشتر موضوعات، شرایط اجتماعی روز است. امّا فیلم‌هایی بودند که مستقیماً سراغ مسائل اجتماعی خاص رفته بودند. فیلم کار در واگن (پریسا عشقی) گزارشی بود از شرایط کار دستفروشان زن مترو. مطابق آن چه در فیلم می‌دیدیم، این فروشندگان از سر ناچاری به این کار رو می‌آورند و غالباً زنانی هستند که وظیفه نگاهداری فرزندان‌شان را به دوش می‌کشند. از میان زنانی که جلوی دوربین حرف زده بودند، تنها یک نفر موافقت کرده بود که فیلمساز به زندگی‌اش نزدیک‌تر شود، به خانه‌اش برود و از زندگی او و پسر خردسالش فیلم بگیرد. این فیلم این تصور رایج را که فروشندگان مترو از سوی باندهای شبه‌مافیایی سازماندهی می‌شوند نفی می‌کند.

فیلم بی‌شناسنامه‌ها (فرهاد ورهرام) معضلی را شرح می‌دهد که شاید کمتر کسی از آن باخبر باشد. گروه پرشماری از مردم بلوچستان شناسنامه ندارند و این امر آن‌ها را از بسیاری از خدمات شهروندی محروم می‌سازد. آن‌ها حتی در اثبات این که ایرانی‌اند دشواری دارند. دلیل شناسنامه نداشتن آن‌ها به گفته خودشان این است که در زمانی که نخستین شناسنامه‌ها صادر می‌شده است، ساکنان روستاها و شهرهای این منطقه نیازی به شناسنامه احساس نمی‌کردند و اقدام به گرفتن آن نکردند. امّا امروز این مسأله به معضل آن‌ها و فرزندان‌شان مبدل شده است و دولت نیز فکر جدّی در این باره نمی‌کند.

خانم ف (صادق سوری) درباره زندگی و شرایط کار فرماندار زن یکی از شهرستان‌های استان سیستان و بلوچستان است، بم، یازده سال بعد (محمدسعید محصصی) به زخم‌های روانی زمین‌لرزه بم می‌پردازد، این یک جسد نیست (غلامرضا حیدری) به مشکل کمبود جسد در دانشکده‌های پزشکی اشاره می‌کند و در مجموع بیننده را به اهدای جسد به دانشگاه‌ها ترغیب می‌کند.

افزایش طلاق در اقشار متوسط شهری از مسائل اجتماعی آشنای جامعه ماست. صحنه‌هایی از یک طلاق (شیرین برق‌نورد، محمدرضا جهان‌پناه) یک نمونه خاص از جدایی زن و شوهری جوان را برمی‌گزیند و از راه گفت‌وگو با آن‌ها وارد ریزه‌کاری‌های روانشناختی این گونه جدایی‌ها می‌شود. سازندگان فیلم خود زن و شوهر و هردو فیلمسازند. این امر به آن‌ها امکان داده است هم موقعیت سوژه‌های فیلم‌شان را بهتر درک کنند و هم بتوانند با مصاحبه‌های جداگانه زن با زن و مرد با مرد، مصاحبه‌های‌شان را در محیط خودمانی‌تری انجام دهند. این گونه فیلمسازی مشترک توسط یک زوج پیش‌تر نیز در فیلمی مانند جای خالی خانوم یا آقای ب (فیما امامی، رضا دریانوش) نتایج خوبی به بار آورده بود.

ورود به حریم خصوصی آدم‌ها، تا کجا؟

فیلم صحنه‌هایی از یک طلاق نمونه‌ای است که بحث ورود به حریم خصوصی آدم‌ها را نیز مطرح می‌کند. در این فیلم خاص مشخص بود که زن و شوهری که موضوع فیلم بودند با رضایت و خواست خود جلوی دوربین قرار گرفته بودند. امّا آیا در همه موارد چنین است؟ در مواردی که سوژه در وضعیتی نیست که موقعیت خود را درک کند چه باید گفت؟ در فیلم پدر، مادر، علی و من (هانیه یوسفیان) موضوع اصلی پدر فیلمساز است که به بیماری آلزایمر مبتلاست و طبیعتاً خود نمی‌تواند مصلحت خود را تشخیص دهد. همین موضوع درباره فیلم نقاش باد (عزت پروازه) درباره نقاش خودآموخته‌ای که تنها از زندگی عشایری نقاشی کرده است و روزهای آخر عمرش را می‌گذراند نیز صدق می‌کند و همین طور درباره یکی از بهترین فیلم‌های ارائه شده به جشنواره به نام خوان بی‌خوان (هادی معصوم‌دوست) که در آن شاهد حضور زن سالمند زمین‌گیری هستیم که هر شب یکی از فرزندانش برای مراقبت از او پیشش می‌ماند. او دائم در بستر است و درکی از حضور در برابر دوربین و پی‌آمدهای آن ندارد. از آن جا که سینمای مستند نه با بازیگران بلکه با آدم‌ها واقعی سروکار دارد، رابطه فیلمساز با سوژه از نظر اخلاقی و حقوقی ابعاد پیچیده‌ای پیدا می‌کند که فیلمسازان داستانی با آن کاری ندارند. رفتار فیلمساز با سوژه‌اش گاهی آن چنان حساسیت‌برانگیز می‌شود که برخی از اعضای هیأت‌های انتخاب و داوری تحت تاثیر آن درباره فیلم داوری می‌کنند. تصور این که فیلمسازی از مادرش در بستر مرگ فیلم بگیرد و این فیلم را به عنوان یک اثر هنری برای عموم به نمایش بگذارد، برای بسیاری آن اندازه غیرقابل‌قبول است که قضاوت‌شان را تحت الشعاع قرار می‌دهد. به هر رو داوری هرگز امری کاملاً فنی یا حتی زیبایی‌شناختی و جدا از ارزش‌های عمومی‌تر ما نیست.

امّا ورود دوربین مستندساز به محیط‌های خانوادگی و خصوصی چه فایده‌ای دارد؟ خوان بی‌خوان درباره فروپاشی روابط خانوادگی سنتی است. فیلم می‌توانست با آدم‌های گوناگونی اعم از کارشناس و اعضای خانواده‌های گوناگون حرف بزند و از این راه به بررسی این مسأله بپردازد. امّا در این جا دوربین با یک یک برادرهایی که به نوبت از مادرشان مراقبت می‌کنند به صحبت نشسته است. در حالی که مادر آخرین روزهای عمرش را طی می‌کند، پسرانش به نوبت از کینه‌ها و دشمنی‌های‌شان با برادرهای‌شان صحبت می‌کنند و در این حال مادرشان را تر و خشک می‌کنند. با انسان‌هایی طرف هستیم که هریک نسبت به مادر مهربان‌اند امّا دیگر رابطه‌ای بین‌شان باقی نمانده است. عکس‌های خانوادگی که برادرها را در زمان کودکی و نوجوانی در کنار هم نشان می‌دهد این موقعیت را تلخ‌تر جلوه می‌دهند. فیلم به این ترتیب از یک مقاله و بررسی عالمانه فراتر می‌رود و به داستان کوتاه و رمان نزدیک می‌شود (فیلمساز در ضمن رمان‌نویس هم هست). از سوی دیگر بازسازی موقعیت‌های مشابه و استفاده از بازیگر هرگز قوت و تاثیرگذاری صحنه‌های یادشده را نخواهد داشت. دوربین‌های مستند امروز این امکان را برای ما فراهم آورده‌اند که در مستند شخصیت‌پردازی و موقعیت‌آفرینی کنیم و به یک نوع مستند داستان‌گو نزدیک شویم. این کار اگر خوب انجام شود مزایای فیلم داستانی و مستند هر دو را دارد و اگر بد انجام شود نه مستند خواهد بود و نه داستانی. در خوان بی‌خوان تصویری مستند از وضعیت خانواده ایرانی در مقطع کنونی عرضه می‌شود. تصویری از  تحولات عمیق‌تر اجتماعی و پی‌آمدهای آن در زندگی انسان‌ها، که با برخوردهای رسمی‌تر و علمی‌تر به دست نمی‌آمد.

فیلم پدر هم همین کار را می‌کند. در این جا امّا توجه روی توصیف زندگی یک خانواده چهارنفره متمرکز شده است که پدرشان آلزایمر دارد. رابطه نه چندان حسنه پدر و فرزند و حرف‌های نه چندان مهربانانه پسر درباره پدر، علاقه مادر به گرفتن عکسی از پدر برای استفاده در مراسم ختم، هرچند تلخ و اندکی طنزآمیز، امّا واقعی‌اند و تصویر مستندی از روابط خانواده در جامعه معاصر ایران ترسیم می‌کنند که در مستندهای رسمی‌تر مشابهش وجود ندارد.

در فیلم اتاق سفید (محمدحسین صفری) مرد میانسالی مادر محتضرش را تروخشک می‌کند و جالب این که در صحنه‌ای از آن، مادر که مرتب از درد می‌نالد، شروع به تعریف کردن خاطرات گذشته و خواندن آواز می‌کند. این ریزه‌کاری‌ها و تیزبینی‌ها از سوی فیلمساز فیلم مستند را از یک سو به کار هنری نزدیک می‌کند و از سوی دیگر به سندیتی از نوع عمیق‌تر نزدیک می‌شود.

در مورد این فیلم‌ها از نظر پرداخت بصری این نکته گفتنی است که بر خلاف آن چه در سال‌های اولیه ورود دوربین دیجیتالی باب شده بود و فیلمساز دائم با دوربین روی دست پیرامون سوژه در حرکت بود، با دوربین ثابت کاشته شده روبه‌رو هستیم که در جای درستی قرار گرفته و این امکان را هم فراهم می‌کند که در صورت لزوم فیلمساز-تصویربردار خود نیز وارد کادر تصویر شود. این امر گواه از میان رفتن شرایط ذوق‌زدگی روزهای نخست دیجیتالی شدن سینمای مستند و اندیشیدن به فرم‌های متنوع‌تر برای ثبت موضوع با تکنولوژی جدید است.

دو فیلم مصاحبه‌ای خوب

امّا ساختن مستند خوب و تاثیرگذار همیشه نیازمند استفاده از فرم‌های تازه و ورود به حریم‌های خصوصی نیست. دو فیلم با ساختار کلاسیک، یکی مبتنی بر مصاحبه و دیگری بر ترکیبی از مصاحبه و مواد آرشیوی، توانستند نظر هیأت انتخاب را به خود جلب کنند. فیلم قارلی داملار (هایده مرادی) مجموعه‌ای از مصاحبه‌هاست با سه زن مجرد روستایی که خود خرج زندگی‌شان را در می‌آورند در زمستانی برفی. پرسشگر با ایجاد فضایی صمیمی و با طرح سوالاتی درباره آرزوها و خاطرات این زنان، ما را به محیطی بکر از احساسات و عواطف انسانی و به یک شرایط زندگی کاملاً متفاوت می‌برد. در فیلم دو ساعت و ده دقیقه‌ای بزم رزم (وحید حسینی) ، فیلمساز-پژوهشگر با استفاده از مصاحبه‌هایی با بزرگان موسیقی ایرانی مانند حسین علیزاده، هوشنگ کامکار و دیگران ما را گام به گام با انواع موسیقی‌هایی که در سال‌های بعد از انقلاب فضای شنیداری ما را پر کرده‌اند، از موسیقی نخستین روزهای بعد از پیروزی انقلاب تا سال‌ها جنگ و سال‌های بعد از آن و همین طور مشکلاتی که در راه آهنگسازان بوده، و ارتباط این همه با رویدادهای سیاسی و اجتماعی کلان، بیننده را به مروری در تاریخ معاصر از راه شنیدن تکه‌های موسیقی مهمان کند. این فیلم نشان می‌دهد که برای تاثیرگذاری بر هوش و حواس بیننده یک پژوهش خوب، مصاحبه‌های متمرکز و تلاش برای گردآوری ماتریال دیداری شنیداری چه ابزار نیرومندی می‌تواند باشد.

مهاجرت و جنگ

مهاجرت موضوع روز جهان است و هر کشوری به نوعی با آن درگیر است. بزرگ‌ترین گروه مهاجران کشور ما، ایرانی-افغانی‌هایی هستند که اکنون نسل دوم‌شان به سن بلوغ رسیده و با مسائل و مشکلات خاص خود درگیر است. ما درباره این نسل دوّم که در ایران بزرگ شده‌اند تقریباً هیچ نمی‌دانیم. نمی‌دانیم چگونه زندگی می‌کنند، چه مشکلاتی دارند، و درباره ما ایرانیان دیگر چه فکر می‌کنند. دو فیلم کوچ خاک (رایا نصیری) و من یک بازیگر شادم (سامره رضایی) ما را به درون جامعه مهاجران ایرانی-افغانی می‌برند و از نزدیک با آن‌ آشنا می‌کنند. موضوع فیلم اخیر دو دختر جوان افغانی هستند که می‌خواهند بازیگر شوند و خود در پایان به این نتیجه می‌رسند که در ایران نمی‌توانند در این حوزه پیشرفت کنند. فیلم تا حدودی دلایل و موقعیت آن‌ها را می‌شکافد. مهم این است که معضل این نسل از مهاجران دیگر به خشونت و تبعیض آشکار محدود نمی‌شود و به شکل ظریف‌تر و نهان‌تر و «طبیعی»تری از سوی کلّ جامعه اعمال می‌شود. در فیلم کوچ خاک ما با چند پسر جوان افغانی همراه می‌شویم. آن‌ها می‌خواهند مهاجرت کنند؛ می‌خواهند از ایران بروند، امّا نه به افغانستان که به اروپا. مهاجر اگر قرار است از شرایط مهاجرت رنج ببرد، اگر جایی را که زندگی می‌کند وطن خود نمی‌داند، پس بهتر که به جایی برود که از نظر رفاه و حقوق اجتماعی و شرایط عمومی زندگی، پیشرفته‌تر باشد. این موضوع و نفس دیدن خانه و زندگی و محله این مهاجران، کمک می‌کنند که ما با این هموطنان به عنوان انسان‌هایی برابر و شهروندان صاحب حقوق جامعه برخورد کنیم. فیلم شاهزاده (محمود بهرازنیا) داستان یکی از این مهاجران افغانی است که در فیلمی ایرانی بازی می‌کند و با استفاده از موفقیت این فیلم در جشنواره‌ای در آلمان شرکت می‌کند و همان جا می‌ماند. بهرازنیا زندگی موضوعش را در ایران، افغانستان و آلمان دنبال کرده است.

امروز جنگ در منطقه بیداد می‌کند و از جمله قربانیان این جنگ فراگیر منطقه‌ای زنان و دختران ایزدی هستند که به دست داعش اسیر می‌شوند. چهار فیلم درباره این زنان و ظلم غیرقابل باوری که بر آن‌ها رفته در میان فیلم‌های امسال بود. و فیلم دیگری در باره جنگی که اکنون نزدیک سه دهه از پایانش می‌گذرد، فیلم آن دو (ماجد نیسی). عکاسی که در زمان حمله نیروهای عراقی به خوزستان با نیروی مهاجم بوده است، اکنون با همکارش، عکاس ایرانی محسن راستانی، در خیابان‌های شهر می‌گردند و درباره گذشته صحبت می‌کنند. هریک درباره موقعیت خود می‌گوید و زندگی‌اش پس از جنگ. تلاشی برای فهمیدن موقعیت طرف مقابل بعد از فروکش کردن هیجانات سال‌های بلافصل بعد از جنگ.

در پایان می‌خواهم به یک گونه غریب از فیلم‌های مستند اشاره کنم. فیلم‌هایی درباره آدم‌هایی با ادعاهای غیرعادی. در فصل هرس (لقمان خالدی) با مردی آشنا می‌شویم که مدعی است داروی سرطان را کشف کرده است، در مردی که فسیل شد (حامد سعادت) با مردی طرفیم که می‌گوید مجموعه‌ای بی‌نظیر از فسیل‌های کمیاب با ارزش علمی بالا گردآوری کرده است و در دویدن در اتاق بسته (مصطفی آتش‌مرد) پسر جوانی در شمال کشور مدعی است که هیچ نمی‌خوابد و رکورد برخی رشته‌های دومیدانی را شکسته است. مشکل این فیلم‌ها این است که نمی‌توانند بیننده را به درستی ادعاهای قهرمانان‌شان قانع سازند. در فصل هرس دلایلی آورده می‌شود مبنی بر درستی روش درمان سرطان این مرد، امّا در نهایت باز هم این دلایل برای من بیننده کافی نیستند. تا زمانی که داروی او مورد تائید رسمی نظام علمی پزشکی یا داروسازی قرار نگیرد، من بیننده و شهروند نوعی نمی‌توانم ادعای او را بپذیرم. فیلمسازها نیز در تائید یا عدم تائید ادعای موضوع خود رویکردهای مختلفی اتخاذ می‌کنند. در فیلم دویدن در اتاق بسته فیلمساز خود در ادعاهای قهرمانش تشکیک می‌کند، در حالی که سازنده مردی که فسیل شد موضع همدلانه‌تری نسبت به ادعاهای قهرمانش دارد. امّا آن چه این موضوعات را برای فیلمسازان جذاب می‌کند، پشتکار و بلندپروازی آن‌ها و خروج آن‌ها از مرزها عرف و پایگاه اجتماعی خویش است. انسان‌های بلندپرواز و استثنایی همیشه برای فیلمساز و بیننده جذاب بوده‌اند.

فیلم‌ها و گونه‌های دیگری نیز بودند که می‌توانستیم در این جا درباره‌شان صحبت کنیم، امّا گمانم همین قدر کافی است تا نشان داد که هر سال در حوزه سینمای مستند مجموعه‌ای غنی از آثار هنری و سندهای اجتماعی تولید می‌شود که متاسفانه سازوکار نمایش گسترده و عمومی آن‌ها هنوز یافته نشده است.

 

این نوشته نخستین بار در شماره ۳۷ ماهنامه اندیشه پویا (شهریور ۱۳۹۵) چاپ شده است

 

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *