حق داریم کافکا بخوانیم؟

به بهانه‌‌ی انتشار چاپ جدید «داستان‌های کوتاه کافکا»

این روزها در حال خواندن برخی قصه‌های فرانتس کافکا هستم به ترجمه‌ی علی‌اصغر حداد؛ کتابی که جدیدترین چاپش امسال منتشر شد. کتاب ارزشمندی است در بیش از ۶۵۰ صفحه شامل همه‌ی داستان‌های کوتاه، تمثیل‌ها و حکایت‌هایی که کافکا نوشته است. آن‌چه ارزش این مجموعه را افزون‌تر می‌سازد این است که همه داستان‌ها از آلمانی به زبان فارسی روشن و منزهی ترجمه شده‌اند. بد نیست بدانید که ترجمه‌ی رمان کوچک «مسخ» نیز که در زمان حیات خود کافکا به صورت کتاب مستقلی منتشر شده بود، در این کتاب گنجانده شده است.

همان طور که از فهرست کتاب برمی‌آید، نیمی از نوشته‌های کتاب در زمان حیات کافکا منتشر نشده‌اند. او اساساً قصد انتشار آن‌ها را نداشته است. تعداد قابل‌توجهی از آن‌ها آشکارا ناتمام هستند. همانند دو رمان مشهور او محاکمه و قصر (که البته جزو این مجموعه نیستند). خواننده احتمالاً می‌داند که او از دوست صمیمی خود ماکس برود خواسته است همه‌ی دستنوشته‌هایش را نابود کند، اما ماکس برود به خواست او عمل نکرده و بعد از مرگش این دستنوشته‌ها را منتشر کرده است. و اکنون این‌ها جزئی از گنجینه‌ی ادبیات جهان هستند و در میلیون‌ها نسخه به زبان‌ها مختلف ترجمه شده و در همه‌ جا خوانده می‌شوند. نوشته‌هایی که نویسنده‌شان نمی‌خواست کسی آن‌ها را بخواند.

پرسش اکنون این است: کار ماکس برود از نظر اخلاقی کار درستی بود؟ آیا ما حق داریم نوشته‌هایی را بخوانیم که نویسنده‌شان دوست نداشته به دست غیر برسد؟

پرسش دشواری است. محروم کردن جهانیان از خواندن قصه‌هایی چون «آموزگار دهکده» (ص ۳۶۸) و «گراکوس شکارچی» (ص ۴۱۳) حقیقتاً حیف می‌بود. اما خواندن این نوشته‌ها در عین حال نوعی استراق‌سمع است. نوعی دید زدن پنهانی. دیدن آدمی در هیئتی که خودش دوست نداشته کسی او را در آن هیئت ببیند. یک جور تجاوز به حریم خصوصی انسانی دیگر که آشکارا اکراه داشته است از انتشار نوشته‌هایی که هنوز آن‌ها را کامل نمی‌دانسته یا موضوع آن‌ها را خصوصی‌تر از آن می‌دانسته که در اختیار دیگران قرار دهد. نویسنده‌ها و فیلمساز‌هایی که عوض شدن یک کلمه از رمان یا فیلم‌شان را به معنی زیرورو شدن محتوای آن تلقی می‌کنند، چطور به خود حق می‌دهند نوشته‌هایی را بخوانند که هنوز در مرحله‌ی پیش‌نویس بوده‌اند؟

اما چنان داریم از حریم خصوصی صحبت می‌کنیم که گویی درباره‌ی آدم زنده و حی‌وحاضری داریم صحبت می‌کنیم. واقعیت این است که کافکا در سال ۱۹۲۴ از جهان رفت و آن‌چه بر او و نوشته‌هایش می‌گذرد دیگر کوچک‌ترین اهمیتی نمی‌تواند برایش داشته باشد. موضوع حریم خصوصی هم در زمانی که ماکس برود می‌خواست درباره‌ی نوشته‌های دوستش تصمیم بگیرد، آن اهمیت و موضوعیتی را نداشت که امروز دارد. تصویری که از کافکا بر اساس نوشته‌های منتشر نشده در زمان حیات او ساخته می‌شود، کافکایی است امروزی. کما این‌که درباره‌ی نویسندگانی چون شکسپیر، هیچ اطمینانی نیست که اصلاً شکسپیری وجود داشته و آیا آن شکسپیر تاریخی نویسنده‌ی همه‌ی نمایشنامه‌هایی است که امروز به نام او شناخته می‌شوند و آیا او اگر می‌دانست که قرار است نمایشنامه‌هایش به این گستردگی منتشر شوند آیا دلش نمی‌خواست قدری آن‌ها را ویراستاری کند.

یک تردید دیگر هم هست. شاید هم کافکا بدش نمی‌آمده آثارش منتشر شوند. دست کم مردد بوده است در نابود کردن آن‌ها. و گرنه می‌توانست در زمان حیات خود همه‌ی دستنوشته‌هایش را از ماکس برود بگیرد و به دست خودش نابود کند. شاید قصد نابود کردن آثارش یک خواست لحظه‌ای بوده و خواست عمیق‌تر همین بوده باشد که نوشته‌هایش حتی به همین صورت ناتمام منتشر شوند. خواست انتشار یک نوشته، میل نویسنده به این‌که دیگران، حتی بعد از مرگش، آثارش را بخوانند، میلی مبهم و غیرمنطقی است، در افتادن با مرگ مطلق است، نیل به جاودانگی، که وسوسه‌اش دست از سر منزوی‌ترین نویسندگان برنمی‌دارد. پس شاید ما با خواندن آثار کافکا چندان هم خلاف میل او عمل نمی‌کنیم.

حتی شاید این نوشته‌های ناتمام، تصویر واقعی‌تری از کافکا ترسیم می‌کنند. بالاخره بخشی از کار ویرایش نهایی نویسنده به منظور پنهان کردن خود واقعی‌اش است، به منظور ارائه تصویری شسته‌روفته‌تر از خودش. نوشته‌ی نیمه‌کاره نوشته‌ای است که فرصت دخل‌وتصرف نهایی در آن از نویسنده سلب شده است.

پاسخ آسانی وجود ندارد. می‌ماند صرفاً این هشدار که خواننده بداند با چگونه نوشته‌هایی طرف است. کتاب را که می‌خوانید به این پرسش هم بیاندیشید.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *