پاکسازی

وقتی سر نمایش آنتیگونه سوفوکل، همان اوائل نمایش، دو گربه از جایی میان تیرهای فلزی بالای سر بازیگرها روی صحنه پریدند و اجرای نمایش را به هم ریختند، کسی فکر نمی‌کرد این حادثه آغاز بحرانی باشد که تمام شهر را فرا خواهد گرفت. وقتی دو گربه‌ انگار از غیب پریدند درست وسط آنتیگونه و خواهرش، دخترهایی که نقش آنها را بازی می‌کردند دیالوگ‌های‌شان را نیمه‌کاره رها کردند، جیغ کشیدند و سراسیمه از صحنه بیرون دویدند. یکی دو روزنامه چند سطری درباره این واقعه نوشتند و از مسئولان تالار نمایش بزرگ شهر خواستند به این موضوع توجه بیشتری بکنند، امّا رویهمرفته کسی مسئله را مهم تلقی نکرد و این حادثه همچون رویدادی تصادفی به فراموشی سپرده شد. براستی هم تا دو ماه اتفاق دیگری نیافتاد، امّا دقیقاً پنجاه و هشت روز بعد، چند شب متوالی سر چند اجرای مختلف همین حادثه تکرار شد. کار به جایی رسید که بازیگران وقت رفتن روی صحنه اضطراب داشتند، نمی‌توانستند حواس خود را روی بازی‌شان متمرکز کنند و کیفیت اجراها افت کرده بود. طبیعتاً مسئولان تالار به فکر افتادند دلیل این وضع را پیدا کنند. کارگران برای یافتن علت حادثه و پیدا کردن محل زندگی گربه‌ها به جست‌وجو پرداختند. وقتی آنها در انبار بزرگ تالار را در زیرزمین ساختمان باز کردند، دیدند هزاران نقطه نورانی از درون تاریکی به آنها می‌نگرند و صدای میومیوی هماهنگ آنها، مانند صدای باز شدن هزاران در که سال‌هاست لولاهاشان روغنکاری نشده، تمام تالار را گرفت. بلافاصله در انباری را بستند. بررسی‌های بعدی نشان داد که فضای گرم انباری باعث شده است هزاران گربه‌ برای فرار از سوز سرما از خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف تالار بزرگ شهر به آنجا پناه بیاورند و عجیب این بود که تا آن موقع هیچ سروصدایی نکرده بودند و هیچ رسوایی بزرگی به بار نیاورده بودند. تصور اینکه لشکری از گربه‌ها به سالن نمایش بریزند یا حتی وارد سالن انتظار شوند، وحشتناک بود. به هر رو، مسئولان تالار به چاره‌اندیشی نشستند.

اولین پیشنهادی که برای نابود گربه‌ها مطرح شد استفاده از سم بود. استفاده از سم از این نظر که بی‌سروصدا و راحت بود مورد توجه قرار گرفت، امّا زود معلوم شد که سمپاشی یک عیب بزرگ دارد و آن هم این است که جمع‌آوری جسد گربه‌ها از انباری دشوار است، بخصوص اگر این نکته را در نظر بگیریم که ساختمان هزار سوراخ سنبه دارد و اگر تعدادی از گربه‌ها بعد از سمپاشی به این سوراخ‌ها پناه ببرند و همانجا بمیرند، پیدا کردن جسدهای آنها دشوار می‌شود و بوی تعفن سراسر تالار را می‌گیرد. در این زمینه با متخصصان مشورت شد. یکی از شرکت‌های تولید سم مدعی شد می‌توان گاز زهرآگینی تولید کند که با پخش آن در تالار، گربه‌ها بلافاصله بمیرند و فرصت فرار و پناه بردن به سوراخ‌سمبه‌های غیرقابل‌دسترسی را نداشته باشند. امّا تضمینی وجود نداشت ادعاهای آنها درست باشد و در این مورد نمی‌شد ریسک کرد. در ضمن، با وجود اینکه در انبار بسته بود، امّا معلوم بود گربه‌ها با بیرون رابطه‌ دارند، چون در غیر این صورت نمی‌توانستند بدون آب و غذا به زندگی خود ادامه دهند. پیدا کردن این راه‌ها و بستن آنها یکی دیگر از شیوه‌های پاکسازی تالار از وجود آنها بود. امّا چند روز جست‌وجو نتیجه‌ای نداد. بعلاوه، این شیوه هم همان مشکل استفاده از سم را داشت، یعنی ممکن بود گربه‌های نیمه‌جان به سوراخ‌های دور از دسترس و ناشناخته پناه ببرند و همان جا بمیرند و بوی جسدهای آنها تالار را پر کند. سرانجام تنها راهی که به فکر مسئولان تالار که خودشان هم اذعان داشتند تخصصی در این کار ندارند رسید این بود که تک‌تیراندازهایی گربه‌ها را را تیر بزنند و همان موقع اجساد آنها را جمع کنند و به بیرون از تالا منتقل کنند. این کار ممکن بود چند روزی وقت بگیرد، بعلاوه سروصدایش زیاد بود و لازم می‌شد چند روزی اجراها را متوقف کنند. امّا ظاهراً چاره‌ای نبود.

تک‌تیراندازهایی با تفنگ‌های مخصوص استخدام شدند. در سالن را باز کردند و دو نورافکن قوی به داخل سالن انداختند. ناگهان هزاران گربه سیاه و سفید و خاکستری و زرد و … هراسان در هم پیچیدند و بعد تیراندازی شروع شد. جمعیت گربه‌ها آن قدر زیاد بود که نیازی به نشانه‌گیری نبود و با هر شلیک چند گربه به زمین می‌ریختند. گلوله‌ها سر برخی‌ها را و سینه و دست‌وپای برخی دیگر را زخمی و خون‌آلود می‌کردند. برخی در جا می‌مردند و برخی دیگر تنها جراحتی برمی‌داشتند و ناله‌های دردناک‌شان در فضای انباری می‌پیچید. امّا تک‌تیراندازها برای این کار تربیت شده بودند و بدون توجه به ناله‌های جانوران به کار خود ادامه می‌دادند و اجساد گربه‌ها روی هم تل‌انبار می‌شد. هر ده دقیقه یک بار تیراندازی متوقف می‌شد، گروهی که مسئولیت جمع‌آوری اجساد را داشتند با لباس‌های یک‌شکل وارد می‌شدند، گربه‌های زنده را به یک طرف زیرزمین می‌راندند و جسدها‌ی خون‌آلود و آش‌ولاش قربانی‌ها را از روی زمین جمع می‌کردند و توی گونی‌های که برای همین کار تدارک دیده شده بود می‌ریختند و به ماشین‌های حمل زباله که جلوی در پشتی تالار ایستاده بودند منتقل می‌کردند. گاهی خون گربه‌ها از گونی‌ها می‌چکید و قطرات سرخ مسیر انتقال گونی‌ها را که از سالن انتظار می‌گذشت آلوده می‌کرد. بوفه بسته بود و جایی که تا چند روز پیش محل بحث‌های زنده و پرشور هنردوستان بود به کشتارگاه شباهت پیدا کرده بود. گربه‌هایی که نیمه‌جان بودند درون گونی‌ها ناله‌هایی می‌کردند که به گوش شبیه ناله‌های انسانی می‌آمد. در ماشین‌های زباله‌جمع‌کنی، گازی سمی پخش می‌کردند و ناله‌های آنها را هم خاموش می‌کردند.

عملیات سه شب و روز متوالی ادامه پیدا کرد، امّا با کمال تعجب از تعداد گربه‌ها کاسته نمی‌شد. هر چه بیشتر می‌کشتند و ماشین‌ماشین جسد به بیرون شهر منتقل می‌کردند و در گودال‌های مخصوصی که برای همین کار حفر شده بود می‌ریختند، باز زیرزمین پر از گربه بود. علاوه بر این به تدریج روزنامه‌ها شروع کردند به اعتراض به تعطیلی تالار و زیان‌های غیرقابل‌جبرانی که توقف اجراهای به فرهنگ و هنر کشور وارد می‌کند. چند خبرنگار فضول هم متوجه ورود و خروج ماشین‌های زباله به در پشتی تالار شدند و حدس‌هایی درباره گونی‌های که به این ماشین‌ها منتقل می‌شدند زدند. بعد از سه شبانه‌روز کشتار حساب‌شده، مسؤلان درمانده تشکیل جلسه دادند تا راهکارهایی جدیدی برای مسئله پیدا کنند و از لطمه بیشتر به پیکره فرهنگ جامعه پیشگیری کنند.

مشکل اصلی راه‌های ارتباط گربه‌ها با بیرون تالار بود. جست‌وجو برای یافتن این راه‌ها ادامه داشت. برای جلوگیری از صدای تفنگ‌ها که ساکنان پیرامون تالار را مشکوک و نگران کرده بود، استفاده از صداخفه‌کن روی تفنگ‌ها در دستور کار قرار گرفت. راه‌هایی مانند استفاده از سگ‌های درنده و رها کردن آنها به میان تالار، به این منظور که گربه‌های تازه‌وارد را هم لت و پار کنند و احیاناً به شناسایی راه‌های ورود آنها به تالار کمک کنند هم پیشنهاد شد. نخستین بار در شب پنجم شروع بحران چهار سگ هار و درنده را به زیرزمین رها کردند و در را بستند. صداهای ناله‌ گربه‌ها و پارس و خرخر سگ‌ها و صداهای دیگری که معلوم نبود از کجا می‌آیند، به هم آمیختند. بعد سکوت هولناکی برقرار شد. کسی جرأت نمی‌کرد در را باز کند. دو تیرانداز به سمت در نشانه رفتند و در را آرام باز کردند. وقتی در را باز کردند. گربه‌ها همه در یک سمت زیرزمین بزرگ کز کرده بودند و در سکوتی تهدید آمیز به روبه‌رو چشم دوخته بودند. در میان جسدهای صدها گربه، جسد چهار سگ را هم از زیرزمین بیرون کشیدند. چشم‌های برخی از کاسه در آمده بود و آثار چنگال گربه‌ها روی تن و بدنشان می‌شد. جای خراش چنگال‌ها در جاهایی آن قدر عمیق بود که به امعاء و احشا جانور رسیده بود.

این نخستین نشانه مقاومت گربه‌ها بود. در روزهای بعد نشانه‌های دیگر دیده شد. وقتی گروه جمع‌آوری‌ لاشه‌ها وارد زیرزمین می‌شدند، گربه‌ها دیگر مانند روزهای اول از ترس در یک سمت سالن جمع نمی‌شدند و برای راندن آنها باید با چوب‌های بلند آنها را تهدید می‌کردند و پس می‌راندند. و مهم‌تر اینکه تیراندازان و نعش‌جمع‌کن‌ها، در چشم‌ها گربه‌ها نوعی خشم و طغیان می‌دیدند که برای‌شان تازگی داشت. در جلسه‌ای که مسئولان تالار شب روز هفتم کشتار برگزار کردند، از شهرداری هم نمایندگانی به جلسه دعوت شده بودند. در این جلسه تصمیمات مهمی گرفته شد و راهبردهای تازه‌ای تدوین شد، و ماجرا وارد مرحله تازه‌ای شد.

برای نخستین بار واژه بحران ملّی برای موقعیتی که پیش آمده بود به کار گرفته شد. امّا تصمیمات. حاضران جلسه بر سر این نکته که با کشتار گربه‌های زیرزمین تالار کاری از پیش نمی‌رود، چون گربه‌های تازه‌نفس جای آنها را پر می‌کنند، توافق داشتند. وقتی مجریان مستقیم قتل عام از نشانه‌های مقاومتی که دیده بودند سخن گفتند، جلسه به هیجان آمد و سخنرانان بعدی درباره گربه‌هایی که روال عادی زندگی در این مرکز هنری را به هم ریخته بودند با نوعی کینه صحبت می‌کردند، انگار با آدم‌ها یا موجوداتی باشعوری در حد آدم‌ها طرفند که تعمداً می‌خواهند به جامعه آسیب برسانند. به هر رو اگر می‌خواستند مبارزه با گربه‌ها از محدوده تالار خارج شود و سراسر شهر را شامل شود، باید موضوع با مردم در میان گذاشته می‌شد. اگر قرار بود کشتار گربه‌های کوچه‌ها و خیابان‌های اطراف تالار شهر هم شروع شود، دیگر نمی‌شد کار را در خفا پیش برد. علاوه بر این، مردم باید در این کار مشارکت می‌کردند. بنابراین اطلاع‌رسانی درست و کار فرهنگی علیه گربه‌ها و ضرورت نابودی آنها و برانداختن نسل‌شان، در دستور کار قرار گرفت. مسئله دیگر تنها تعطیلی برنامه‌های یک مرکز هنری نبود، بلکه حیات و ممات کل جامعه در خطر بود.

راهکارهای این جلسه در جلسه‌ دیگری با حضور مسئولان امنیتی عالی‌مقام کشوری مورد تأیید قرار گرفت و سپس جزئیات اجرایی آن در کمیسیون‌های تخصصی در زمینه‌های گوناگون تدوین شد و طی ماه‌های آینده به اجرا در آمد. دو زیر کمیته اصلی تشکیل شد که یکی مسئولیت سازماندهی کشتار فیزیکی گربه‌ها را به عهده داشت که قرار شد من بعد پاکسازی خوانده شود و دیگری کار فرهنگی و زمینه‌سازی روانی در میان شهروندان را به عهده گرفت. استفاده از سم بارها مورد بحث قرار گرفت امّا به سبب آسیب‌های احتمالی که می‌توانست به بهداشت شهر وارد کند تصویب نشد. وسیله عمده کشتار همچنان تفنگدارانی بودند که در شهر می‌گشتند و هر جا گربه‌ای می‌دیدند مورد هدف قرار می‌دادند و در پی آنها گروه دیگری گربه‌ها را از گوشه‌ و کنار خیابان‌ها و توی جوی‌ها و راهروهای اماکن عمومی جمع می‌کردند و داخل گونی‌ها می‌ریختند. ماشین‌های زباله پشت سر آنها می‌آمدند و گونی‌ها داخل ماشین‌ها ریخته می‌شد. گروه دیگری مسئولیت شستن آثار خون گربه‌ها را به عهده داشتند و حتی‌الامکان سعی می‌کردند چهره عادی شهر حفظ شود، هرچند حرکت ماشین‌ها زباله‌ و جوخه‌های کشتار در سطح شهر همه جا مشهود بود. موضوع وقتی پیچیده می‌شد که گربه‌ها به اماکن عمومی و پرجمعیت مانند پاساژها، مراکز خرید و پیاده‌روهای شلوغ پناه می‌بردند. برای حل این مشکل قرار شد کار پاکسازی بیشتر شب‌ها انجام شود. دکاندارها و مدیران فروشگاه‌ها و مراکز اجتماعی دیگر تمام درزها و راه‌های ورودی ساختمان‌ را می‌بستند تا گربه‌ها نتوانند از محل کسب و خرید و تفریح آنها به عنوان پناهگاهی برای ادامه حیات مخل خود استفاده کنند. خیابان‌ها می‌ماندند و گربه‌ها و گروه‌های سازمان‌یافته پاکسازی و صدای خفه تفنگ‌ها. عبور و مرور در ساعات شب در خیابان‌ها ممنوع شد. شهر ظاهراً خواب بود، امّا همه می‌دانستند که عملیات سازمان‌یافته در سطح شهر ادامه دارد. در ضمن در جوخه‌های مرگ از شهروندان داوطلب هم استفاده می‌شد و کسانی که مایل بودند خدمتی به سالم‌سازی شهر خود و حل معضل آن بکنند، تحت نظارت فرماندهان حرفه‌ای در عملیات پاکسازی شرکت می‌کردند.

به موازات پاکسازی عملی، کار فرهنگی و اطلاع‌رسانی وسیعی سازمان داده شد. اخبار پاکسازی به تفصیل در اختیار مردم قرار می‌گرفت. مردم می‌توانستند هرشب در تلویزیون‌های خود تصاویری از عملیات پاکسازی و مصاحبه‌هایی با مسئولان اجرایی مستقیم کار بشنوند. گزارش‌هایی درباره ریختن گربه‌ها در کیسه‌ها، حرکت ماشین‌های پر از گربه به خارج از شهر، عملیات حفر و پوشاندن گودال‌های دفن گربه‌ها در مطبوعات به چاپ می‌رسید و برخی از این مسئولان به خاطر استفاده از شیوه‌های ابتکاری یا پشتکاری که در خدمت به شهروندان از خود نشان می‌دادند مورد تشویق قرار می‌گرفتند. میزگردهایی در تلویزیون و مطبوعات تشکیل می‌شد که در آنها ابعاد عمیق‌تر مسائل مربوط به بحران مورد بحث و بررسی قرار می‌گرفت و به شبهات احتمالی مردم یا شبهاتی که گروه‌های غرض‌ورز داشتند پاسخ داده می‌شد. در یکی از این برنامه‌ها مسئله تأثیری که نابودی گربه‌ها ممکن بود بر به هم خوردن چرخه زیستی جانداران داشته باشد بحث شد. مثلاً آیا نابودی گربه‌ها نمی‌توانست باعث افزایش جمعیت موش‌ها شود و این امر به نوبه خود مشکلات تازه‌ای به وجود بیاورد. پاسخ البته این بود که این امر فقط یک احتمال است، در حالی که خطر گربه‌ها حاد و فوری است و به جای گفت‌وگو درباره این پی‌آمدهای محتمل که می‌تواند اراده عمومی را در مبارزه با گربه‌ها تضعیف کند، بهتر است به راهکارهای کارآتری برای به سرانجام رساندن مبارزه با این جانور بدطینت اندیشید. در برنامه‌های دیگری عوارض اخلاقی نامطلوب این کشتار شبانه‌روزی و بخصوص نشان دادن آن در تلویزیون بحث می‌شد و بخصوص درباره تأثیرات بدی که این گزارش‌ها می‌توانند روی کودکان بگذارند. پاسخ مسئولان این بود که به هر رو باید کودکان را برای رویارویی با دشمنان جامعه آماده کرد. (هر روز بیش از پیش درباره گربه‌ها چنان سخن گفته می‌شود که گویی موجودات باشعور و سازمان‌یافته‌ای هستند که می‌خواهند جامعه انسان‌ها را نابود کنند). برای همین باید به آنها آموخت که همان طور که کشتار گاو و مرغ و ماهی برای تغذیه انسان ضروری است، کشتن گربه‌ها هم برای بقای جامعه لازم است و همان طور که از کشتن سوسک یا مارمولک در خانه‌ کسی ناراحت نمی‌شود، منطقی نیست از مرگ گربه‌های هم کسی ناراحت شود. بنابراین اولاً لازم شد بچه‌هایی که گربه نگاه می‌دارند تشویق شوند گربه‌های خود را بکشند. تعدادی از بچه‌هایی که این کار را کرده بودند در تلویزیون کتاب و اسباب‌بازی جایزه گرفتند. امّا اگر بچه حاضر به این کار نمی‌شد، والدین او باید این کار را می‌کردند. به هر رو نگاه داشتن جانوری که به انسان اعلام جنگ داده بود در خانه کار عاقلانه‌ای نبود. برخی از بچه‌هایی که با کشتن گربه‌های ملوسشان به دست پدر مقاومت کرده بودند، از طرف آنها مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. استفاده از صفت‌هایی مانند ملوس و ناز برای گربه‌ها ممنوع شد، و تمام عکس‌هایی که آنها را موجوداتی دوست‌داشتنی و شیرین نشان می‌دادند با عکس‌هایی که بر دندان‌های نیش و چنگال‌های تیز و چشمان انتقامجوی آنها تأکید می‌کردند، عوض شدند.

سازمان‌های دفاع از حقوق حیوانات اعتراض‌هایی کردند که به سرعت در تلویزیون و مطبوعات به شبهات آنها پاسخ داده شد. به بعضی از آنها که به مخالفت با کشتار گربه‌ها ادامه دادند هشدار داده شده که برای حفظ منافع عمومی جامعه از این کار خودداری کنند. و برخی از آنها که به این هشدار توجه نکردند غیرقانونی اعلام شدند و چیزی نگذشت که رهبران آنها بر صفحه تلویزیون ظاهر شدند و اعتراف کردند که درک درستی از موقعیت نداشته‌اند و اظهار تأسف کردند که به منافع مردم و جامعه خیانت کرده‌اند، چون کاملاً آشکار است که مردم از پاکسازی گربه‌ها و برانداختن نسل آنها حمایت می‌کنند. در میان اعضای گروه‌های مخالف پاکسازی که حالا ناچار بودند فعالیت‌های خود را به طور مخفی پی بگیرند انشقاق به وجود آمد. برخی از جناح‌های آنها بر این عقیده بودند که چون مردم از پاکسازی حمایت می‌کنند، آنها هم باید با مردم همراه شوند، چون در غیر این صورت منزوی می‌شوند و نمی‌توانند دست کم در موارد دیگر در شکل گیری عقاید مردم تأثیری داشته باشند. آنها می‌گفتند وقتی منافع ملّی و همگانی در خطر است، باید با مسئولان امر همکاری کرد. امّا جناح اصولگرایی هم بود که با این حرف‌ها مخالف بود و رفتار این جناح را خیانت و سازشکاری می‌دانست.

+++

بیش از یک سال از شروع این ماجرا می‌گذشت و مردم به اوضاع جدید عادت کرده بودند. صبح‌ها وقتی از خانه بیرون می‌آمدند به رانندگان ماشین‌ها زباله و اعضای جوخه‌های پاکسازی که تفنگ‌به‌دست خسته از کار طاقت‌فرسای شبانه پیش زن‌وبچه‌های‌شان باز می‌گشتند “خسته نباشید” می‌گفتند. خون گربه‌ها چنان خوب و تمیز شسته می‌شد که کسی در طول روز اثری از فعالیت شبانه جوخه‌ها مشاهده نمی‌کرد و در موارد استثنایی به محض گزارش به تلفن‌هایی که اعلام شده بودند، مأموران به سرعت خود را می‌رسانند و لکه‌های خون را می‌شستند. گروهی معتقد بودند که علت اینکه کار به این خوبی سازمان یافته این است که به بخش خصوصی واگذار شده است. گاهی حتی از نقش مثبتی که بحران بر اقتصاد جامعه داشته است سخن به میان می‌آمد. افزایش اشتغال از مهم‌ترین آثار مثبت آن بود. جمع کثیری از شهروندان حالا به عنوان تک‌تیرانداز، راننده، نعش‌جمع‌کن، و پاک‌کننده بقایای خون جانوران کار می‌کردند و این نگرانی وجود داشت که اگر روزی پاکسازی به پایان برسد، تکلیف اینها چه می‌شود. علاوه بر اینها، گروهی هم در صنایعی که وسایل مورد نیاز اینها را مانند لوازم یدکی ماشین‌ها، تفنگ، تیر، گونی و غیره تولید می‌کردند اشتغال داشتند. اینها هم در صورت به پایان رسیدن بحران بیکار می‌شدند.

امّا نکته نگران کننده (شاید هم امیدوارکننده) این بود که با وجود کشتار میلیون‌ها گربه‌ها، هیچ نشانی از کاهش تعداد آنها به چشم نمی‌خورد. با هر تخمینی ــ کارشناسان علم جمعیت‌شناسی جانوران با دقت زیاد روی این مسئله کار می‌کردند و گزارش منظم روزانه به مقامات ارشد ارائه می‌کردند ــ باید دیگر گربه‌ای در شهر به چشم نمی‌خورد. امّا انگار معجزه‌ای روی می‌داد و با کشته شدن هر گربه‌، گربه‌ای دیگر با همان شکل و شمائل در جای دیگری از غیب پیدا می‌شد و جای او را می‌گرفت. یا شاید گربه‌هایی که هر روز زیر خروارهای خاک مدفون می‌شدند، زیر خاک دوباره جان می‌گرفتند، تونل‌هایی زیر خاک حفر می‌کردند و دوباره در خیابان‌ها شهر پلاس می‌شدند. هرچند هرگز سوراخی در سطح شهر دیده نشد، همان طور که راه‌های ارتباط گربه‌های زیرزمین تالار شهر با خارج نیز هرگز کشف نشد. برخی آدم‌های بدبین هم می‌گفتند صاحبان‌ شرکت‌های خصوصی که کار پاکسازی به آنها واگذار شده علاقه چندانی به خاتمه دادن به بحران ندارند، بلکه می‌خواهند با تداوم آن منافع اقتصادی خود را تداوم بخشند، بنابراین یا در امر پاکسازی اهمال می‌کنند یا حتی شاید مخفیانه گربه وارد می‌کنند و در شهر می‌پراکنند. حتی صحبت از مراکز مخفی پرورش و تکثیر گربه می‌شد.

+++

بعد از دو سال، دست کم می‌شد گفت ساختمان تالار نمایش اصلی شهر از وجود گربه‌ها پاکسازی شده است. در دومین سالگرد آغاز ماجرا، وقتی اعلام شد بحران تحت کنترل در آمده است، تالار هم بازگشایی شد. تحت مراقبت‌های شدید امنیتی، در حالی که دو ردیف از سربازان دور تا دور تالار را احاطه کرده بودند، و با حضور شهردار، هنردوستان در تالار حاضر شدند. زیرزمینی که گربه‌ها در آن لانه کرده بودند، تمیز و بازسازی شده بود. در گوشه‌ای از آن کتابفروشی شیکی برپا شده بود که هر کتابی در زمینه تئاتر و نمایش می‌خواستی در آن پیدا می‌شد و در سوی دیگر بوفه‌ای بود که انواع و اقسام نوشیدنی و ساندویچ در آن به هنردوستان عرضه می‌شد. به شیوه‌ای نمادین، اجرای نمایش آنتیگونه از همان جا که دو سال پیش قطع شده بود، دوباره ادامه یافت. از جایی که آنتیگونه می‌گفت: “…کرئون نمی‌گذارد جسد برادر بیچاره مرده تو را به خاک سپارند، نمی‌گذارد بر سر او بگریند، می‌خواهد بی‌قطره اشکی و بی‌آرامگاهی بر خاک رهایش کنند …”

2 thoughts on “پاکسازی

  1. داستان جالبی بود. به خصوص اوایل آن که مبالغه کمتری داشت و بیشتر پهلو به واقعیت میزد… هر چند شاید مقصود خاصی از مبالغه ها وجود داشت… اگر داستان به گونه ای پیش می رفت که من (از آنجایی که از اخبار بسیار نامطلع هستم) در انتها در گوگل این خبر را سرچ می کردم که حقیقی است یا صرفا تخیلی آنرا بیشتر هم تحسین می کردم

  2. خیلی عالی بود. مدت‌ها بود داستانی به این خوبی این جا توی مجازستان نخوانده بودم. دست و دل شما درد نکند

Comments are closed.