در فیلم تهران ــ تاکسی (در بیشتر صحنهها)، عواملی چند دست به دست هم میدهند تا ما از منظری انسانی و برابر به نظاره زندگی شادکی (راننده و هنرور، قهرمان اصلی فیلم) بپردازیم و به نوعی با فلسفه زندگی او آشنا شویم. این آشنایی بخشی به این سبب میسر میشود که زمان طولانی با او سر میکنیم. بخشی به این سبب که میبینیم طرفهای دیگر (بالاشهریها) نیز جدا نیستند از فرهنگی که شادکی دارد، و تازه گروه فیلمبرداری و شاید کارگردان هم تا اندازهای از همان سنخند. خلاصه همه از یک قماشیم. بعد، مصاحبهها جلوهگاه تنوع صداها و لحن و زبان و هوشمندی در بیانِ هم شادکی و هم مسافران تاکسی میشود. خلاصه همه با هم دنیای دیوانه دیوانه دیوانهای را که تجربه میکنیم که اگر من بودم در اوجش، همان تصویرهای عمودی، تمامش میکردم، و از قسمتهای بعدی تنها صحبت آن چهار نوجوان را درباره بالاشهریها و پایینشهریها در جای دیگری از فیلم میگنجاندم. که آن صحنه ورزش و ماجرای تعارفِ “قابلی نداره” بود و نبودشان چندان توفیری نمیکند و فایده زیادی به حال فیلم ندارند.
کاری که در این فیلم شده این است: سندسازی وجوهی از زندگی اجتماعی ما که جایی ثبت نشده است (یا کمتر ثبت شده است) و جلب توجه ما به تناقضات زندگی پیچیده ما. امّا فیلمساز تنها به ثبت این زندگی بسنده نکرده است. نظر دارد. دارد ما را به چیزهایی توجه میدهد که شاید کمتر به آن توجه کردهایم. این کار را عمدتاً از طریق برش زدن و کنار هم نهادن تصویرهای متناقض میکند. فیلم گفتار ندارد، و در نتیجه بار موضعگیری فیلمساز در قبال تصویرها عمدتاً بر دوش تدوین افتاده است. دیگر وسیله این موضعگیری پرسشهایی هستند که فیلمساز از پشت دوربین میپرسد. او در واقع مشاهدهگری است که یواش یواش درگیر میشود. به گمان من او به شیوهای غریزی به این نتیجه رسیده است که حضور خودش در فیلم پررنگتر از باقی فیلمها باشد، و این به نفع فیلم تمام شده است. حرفهای شادکی در این باره که او فرزند کیارستمی بزرگ است او را در رابطهای خودمانی با موضوع و با تماشاگر قرار میدهد. پرسشهای او بازجویانه و طلبکارانه نیستند و این امر نیز در همین راستا عمل میکند.
در یک کلام تهران- تاکسی تصویری از مردم تهران امروز و تناقضات اجتماعی ما به دست میدهد از راه قاطی شدن با آنها و از چشم آدمی که خودش در این شهر زندگی کرده است و میکند.
Be the first to reply