روز بارانی

درست دم در داروخانه به او برخورد. هفت سال و سه‌چهار ماه می‌شد ندیده بودش. ماشین را روبروی داروخانه، آن طرف خیابان پارک کرد و به دو خودش را زیر باران تند به جلوی داروخانه رساند و درست لحظه‌ای که می‌خواست وارد شود، مهناز بیرون آمد. روسری...ادامه

آتيلا

آتیلا. سگ شکاری تنومندی که شب‌های دیروقت که از مهمانی و خوشگذرانی برمی‌گشتم، از پشت پنجره خانه قصرمانندی که در مسیرم بود، پارس می‌کرد. و اگر صاحبش که عین شکارچی‌ها چکمه‌های بلند می‌پوشید و کلاه کپی طرح چهارخانه روی سرش می‌گذاشت افسارش را باز کرده بود که...ادامه

شانس

زن حامله بود. بیست دقیقه بود جلوی ساختمان‌های سازمانی، کنار بلوار پهنی که مرکز شهر را به فرودگاه وصل می‌کرد، منتظر تاکسی ایستاده بودند تا برای معاینه ماهانه به مرکز شهر بروند. آفتاب سوزان بر آسفالت، ردیف بوته‌های گل‌محمدی وسط بلوار و ساختمان‌های چند طبقه‌ سیمانی که...ادامه

چهارمين كتابِ رديف چهارم

هیچ کدام از کتاب‌های قفسه کتاب اتاق واهان با کتاب‌های دیگر فرق محسوسی نداشت. قفسه پر بود از کتاب‌هایی به رنگ‌ها و اندازه‌های مختلف. یک جا کتابی به خاطر اینکه بلندتر از کتاب‌های مجاور بود اندکی نظر را به خود جلب می‌کرد و جای دیگر، کتاب نازکی...ادامه

در آستانۀ در

دیگران که هیچ، اهل خانه هم نمی‌دانند که سه روز است به اتاق خواب گلدونه پا نگذاشته‌ام. صبح روز سه‌شنبه بود. از خواب که بیدار شدم کسی خونه نبود. مهدی به مدرسه رفته بود. صدای بستن در هال را شنیده بودم. مدرسه‌اش نزدیک است و تنها به...ادامه

جدیدتر

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *