روز عزایم. روز تعطیل. کرکرههایم پایین خیابانهایم خلوت. روز عزا هستم. همه پیامبران هم امروز به صلیب کشیده شدهاند و هم امروز
دسته: ادبیات
آینههای پریشانگویی: آزاد ماتیان
وقتی فکر میکنم که خورشید میتوانست نه کُرَوی که چهارگوش باشد و درازگوش میتوانست بال داشته باشد و پرواز کند
در ستایش حکایتهای پندآموز
هر بار که کسی را میبینم که بر فرصتی که از دست داده غصه میخورد یاد این حکایت میافتم. حکایتی که موضوعش اندرز است و مثل همه حکایتها نتیجهگیری اخلاقی دارد، یعنی خود اندرزی است. به یاد میآورم در دوره دبیرستان به شدّت از پند و اندرز بدم میآمد. دوستی داشتم که پختهتر از سنش بود و یک روز به من گفت “کمی نصیحتم کن، به نصیحت احتیاج دارم”. سخت به او توپیدم که “این […]
یک حس غریب: شعری از لئوناردو آلیشان
بیداریام را امروز صبح حسّی احاطه کرده است مانند دریایی پیرامون جزیره تختخوابم. حسِّ از دست دادن چیزی جبرانناپذیر مثل بطری خالی شراب مثل نامهای که داخل صندوق انداختهاند مثل یک هدیه وقتی بازش میکنی و چیزی میشود، مثل زنی آن گاه که یقین دارد دوستش دارند.
دیاسپورا، کتاب، مهاجرت
حکایت پانصد سالگیِ کتابِ چاپی ارمنی حکایت بیمار سالخورده رو به موتی است که برایش جشن تولد میگیرند و بزرگش میدارند، امّا کسی حاضر نیست او را نگاه دارد و هزینه درمان و مراقبتش را بپردازد. کتاب چاپی فرزند کتاب دستنویس است و پدرِ کتاب الکترونیکی، فرزند نورسیدهای که به سرعت میبالد و میخواهد پدر را به کل از میدان به در کند. هم اکنون که اینها را مینویسم، در گوشه اتاقم دو کارتون کتاب […]