تریستانا: سکانس اتود انقلابی

اگر بخواهیم داستان تریستانا را در چند جمله خلاصه کنیم، می‌توان گفت داستان مرد سالخورده‌ی آنارشیستی است به نام دون لوپه و عشق او به دخترخوانده جوان و معصومش تریستانا (یا سوء استفاده‌اش از او)، ورود نقاش جوانی به نام هوراشیو به زندگی دخترک و جدایی او از پدرخوانده و خانه‌‌ی او، و در انتها، برعکس شدن نقش‌ها: برگشت زن و از دست دادن یکی از پاهایش، تبدیل او از دخترک از همه جا بی‌خبر اول فیلم به زنی کین‌توز. سکانسی که برگزیده‌ایم یکی از صحنه‌های نزدیک به اواخر فیلم است. فیلم حدود یک ساعت‌ونیم طول می‌کشد و این سکانس چهارونیم دقیقه‌ای که از دقیقه ۷۳ و خُرده‌ای فیلم شروع می‌شود، یعنی تقریباً بیست دقیقه مانده به پایان فیلم. این سکانس آغاز خشم افسارگسیخته‌ای است که به قتل دون لوپه به دست تریستانا می‌انجامد.

سکانس قبلی

سکانس پیش‌تر ملاقات دون لوپه با هوراشیو در یک کافه است است. دون لوپه با وجود این که برایش بسیار دشوار است، از مرد نقاش می‌خواهد تریستانا را ملاقات کند، چون می‌داند این ملاقات تریستانا را خوشحال خواهد کرد.

آخرین دیدار تریستانا با هوراشیو

سکانس داخلی-خارجی است. از خیابان شروع می‌شود، دون لوپه زیر پنجره‌ی اتاقی که تریستانا در آن برای هوراشیو پیانو می‌نوازد می‌ایستد. صدای پیانو را همراه دون لوپه از خیابان می‌شنویم. دون لوپه وارد خانه نمی‌شود. او از روبه‌رو شدن با نقاش (رقیب عشقی‌اش) اجتناب می‌کند. دوربین با حرکت عمودی به سمت پنجره می‌رود. برش به داخل خانه و آغاز گفتگوی تریستانا و هوراشیو که جان‌مایه‌ی سکانس است.  

نخستین نمای این بخش دست‌های تریستانا را در حال نواختن پیانو نشان می‌دهد.  برش به نمایی از زیر پیانو و یک پای تریستانا. اولین بار است که پای بریده او را می‌بینیم. این دیدن مهم است. هم نشانی است از حضور صریح بدن و نقش تعیین‌کننده آن در موقعیت‌های انسانی و هم در سطحی دیگر وضعیت روانی تریستانا را توجیه می‌کند. در همین سکانس، یک بار دیگر، وقتی مرد نقاش می‌گوید که تریستانا عوض شده است، او پای بریده‌اش را در برابر چشمان او قرار می‌دهد و می‌گوید معلوم است عوض شده است.

قطعه‌ای که تریستانا می‌نوازد اتود انقلابی شوپن است، قطعه‌ای که او برای انقلاب ضدروسی لهستان در سال ۱۸۳۱ تصنیف کرده و استفاده از آن در سینما پیشینه دارد (مورد را که خوب به خاطر دارم در فیلم کار گاه‌گاهی کنیزک ساخته فیلمساز نوگرای آلمانی آلکساندر کلوگه است.) این قطعه مناسب‌ترین انتخاب برای بیان حس انتقامجویی و طغیان تریستاناست. او که از بی‌تفاوتی عاشق سینه‌چاک دیروزش، نقاشی که اکنون همه‌اش نگران نمایشگاه آینده‌اش در شهری دیگر است، عصبانی است، به او می‌گوید که اگر دون لوپه جای او بود او را به خانه دیگری نمی‌آورد. یکی از نماهای طولانی این سکانس برای نشان دادن همین بی‌تفاوتی و خشم تریستانا نسبت به آن طراحی شده است. مرد نقاش پشت تریستانا ایستاده است، به ساعتش نگاه می‌کند، به طرف در می‌رود که ظاهراً اندکی باز است و آن را می‌بندد (این همان دری است که دون لوپه از زیر آن صدای پیانو را می‌شنید. یک جور یادآوری حضور دون لوپه) بعد به جلوی پیانو می‌آید، پیانو را دور می‌زند و کنار تریستانا می‌نشیند. در تمام این مدت برشی وجود ندارد.

قطع عضو ، خشم و کین‌توزی، اتود انقلابی

برش‌ها گذاشته شده است برای جاهایی که تریستانا در پاسخ توجیهات نقاش و ناخرسندی او از این که یک ماه است در تولدوست، به جای این که چیزی بگوید، نواختن را از سر می‌گیرد. گویی تکه‌های این اثر پیانویی پاسخ او به این مرد و به کل موقعیتی هستند که درش قرار گرفته است.

گفتنی است که پرداخت این صحنه طوری است که ما را از همذات‌پنداری کامل با تریستانا باز می‌دارد. ما می‌توانیم بفهمیم خشم او از کجا می‌آید، اما این پذیرفتنی‌ترین رفتاری نیست که می‌تواند از او سر بزند. دست کم فیلم در این باره داوری نمی‌کند. در واقع فیلم در کلیت خود با نشان دادن عشقی واقعی در دون لوپه، عشقی که به پختگی و توجه به خواست‌ها و تمایلات و خوشی‌های کوچک تریستانا آمیخته است (و مگر عشق واقعی غیر از این است) رفتار تریستانا را هرچند موجه، اما قدری کین‌توزانه و حتی غیرمنصفانه می‌نماید. تریستانای بونوئل آمیزه‌ای است پیچیدگی احساسات گوناگون انسانی مانند عشق، لذت جنسی، جوانی و پیری، زیبایی فیزیکی و دشواری رویارویی با قطع عضو. فیلم تصورات اولیه بیننده را نسبت به کاراکترهای اصلی زیرورو می‌کند و قضاوت نادرست او را به رخش می‌کشد. دون لوپه که ابتدا مردی قدرتمند و هوسباز می‌نمود، به تدریج معلوم می‌شود عاشقی واقعی است؛ مرد نقاش که عاشقی پرشور می‌نمود، اکنون مردی خودخواه است که بعد از حظ جسمانی از تریستانا نمی‌خواهد خود را پایبند او کند، و سرانجام خود تریستانا از دخترکی معصوم و ناآگاه به زیبایی و جذابیت جنسی خود، به زنی معلول، آگاه به زیبایی و تن خود و انتقامجو بدل گشته است. صحنه‌ای که شرح دادیم همه عناصر این موقعیت جدید را در خود خلاصه کرده است. و اتود انقلابی خشم و زیبایی تریستانا را یکجا در خود دارد. تریستانا بر موقعیت خود شوریده است، و این شورش مانند انقلاب بنیان‌کن است؛ پر از کینه و زیبایی‌ست.  

این که فیلم نمی‌خواهد تنها ما را با تریستانا همراه کند از پرداخت سینمایی واکنش هوراشیو به پای بریده‌ی تریستانا هم پیداست. بونوئل می‌توانست تصویری از صورت تریستانا را نشان دهد تا بر حقانیت او پافشاری کند، اما به جای آن، تصویر نقاش را نشان می‌دهد که آمیزه‌ای از دلسوزی و انزجار در آن می‌بینیم. قرار نیست نقاش یکجانبه و به طور مطلق مرد خبیث ماجرا شود. قرار است ما همه را ببینیم، موقعیت پیچیده را ببینیم و به قدر کفایت به هریک از کاراکترها نزدیک شویم و از او فاصله بگیریم.

بعد از بیرون رفتن نقاش از اتاق، باز به بیرون خانه و به خیابان می‌رویم. دون لوپه شیرینی مورد علاقه‌ی تریستانا را خریده است. او سر بر می‌گرداند تا با نقاش که دارد از در خانه بیرون می‌آید روبه‌رو نشود. تاکیدی بر دشواری پذیرش رابطه نقاش با تریستانا که معهذا برای خوشحالی تریستانا به آن تن داده است؛ در واقع خود مبتکر این دیدار بوده است. و باز شهر تولدو را می‌بینیم که قصه در آن می‌گذرد و آن صحنه‌ی خروج نقاش از خانه و سر برگرداندن دون لوپه به اختصار در یک نمای باز و بر پسزمینه‌ی این شهر نشان داده شده است.

در انتهای سکانس، بعد از ورود دون لوپه به خانه، شاهد خوشحالی تریستانا از دیدن شیرینی‌ها، دلداری دون لوپه به او هستیم که تعریف می‌کند در پاریس زنی را می‌شناخته که با چوب زیربغل راه می رفته و کلی هوادار داشته است. در همین قسمت پای مصنوعی تریستانا را روی مبل می‌بینیم و برای نخستین بار شاهد راه رفتن او با چوب‌های زیر بغل هستیم.

سکانس بعدی

سکانس بعدی سکانس خروج تریستانا همراه خدمتکارها و دون‌ لوپه از کلیسای شهر است. تریستانا روی ویلچر نشسته و رفتارش با اطرافیان تند و تحقیرآمیز است. بخصوص لحظه‌ی‌ کوبیدن عصایش به زمین و اعلام آمرانه «بریم!» به یادماندنی است. رفتاری که گویی ادامه‌‌ی آن اتود انقلابی صحنه قبل و شدت یافتن آن است.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *