هیزم‌شکن و مرگ

زنده باشین بچه‌ها! اما مثل ما زنده نباشین! این‌ها آخرین جملات یکی از داستان‌های کتاب ارمنی‌مان بود: بچه‌ها در مجلس عروسی یا عزایی (درست یادم نیست کدام یک) چند نفری شعری دکلمه می‌کنند و آخرش آدم بزرگ‌ها تشویق‌شان می‌کنند و «تامادا» با قیافه‌ی جدی سبیل‌هایش را تاب می‌دهد و این دو جمله را می‌گوید که البته به ارمنی خیلی موزون‌تر و قشنگ‌تر است از ترجمه‌ای که من کرده‌ام. اعتراف می‌کنم که آن موقع معنی این […]