مقایسه‌ای بین‌ فوتبال و سینما

اسپِکتَکِل و روایت

خاطره‌ای دارم از دوران کودکی. شاگرد مدرسه ابتدایی که بودم عمویم مرا به سینما می‌برد. پدرم شب‌ها کار می‌کرد و روزها بیشتر باید استراحت می‌کرد و وقت سینما رفتن و فوتبال تماشا کردن نداشت. یک روز با عمویم رفته بودیم امجدیه برای تماشای بازی دو تا از باشگاه‌های فوتبال مشهور آن دوره، احتمالاً تاج و شاهین. به یاد دارم آن قدر نق زدم که برویم سینما که بالاخره از امجدیه بیرون آمدیم و رفتیم سینما سهیلا که یک فیلم “ماموری” نشان می‌داد با صحنه‌های بزن بزن و تعقیب با هلی‌کوپتر و زنان اغواگر و یادم می‌آید رنگ غالب آن آبی سیر بود و بیشتر در شب می‌گذشت و ماشین مامور، که یادم نیست دوصفریک بود یا دوصفر پنج، قرمز بود و نام بازیگر زن سیلوا کوشینا بود … خب این دنیای پررمزوراز کجا، این دنیای کشش‌های پنهانِ فرویدی و غیرفرویدی کجا و تماشای دویدن تعدادی آدم زیر آفتاب به دنبال یک توپ کجا؟ البته باید حق داد که تماشای فوتبال از تلویزیون با جاهای ابتکاری دوربین درست بالای درواز یا پشت تور و کلوزآپ‌های بازیگران و زیبایی رنگ‌های لباس‌ها و چمن و تماشاگران، امروز دیگر آن تجربه خشک و خالی نیست. به عبارت دیگر، اگر فوتبال دیدنی هم دارد به خاطر نمایش آن از تلویزیون است. امّا داستان نداشتن، شبِ خوفناک و مرموز نداشتن، زن نداشتن … آن را از رقابت با سینما ناتوان می‌سازد.امروز فوتبال را شاید بیش از هر چیز بتوان به عنوان اسپِکتَکِل spectacle توصیف کرد. همان که می‌گویند سینمای عامه‌پسند یا مین‌استریم دهه‌های اخیر نیز به آن نزدیک می‌شود. اسپکتکل را چه می‌شود ترجمه کرد؟ من خیلی وقت‌ها ترجمه‌اش کرده‌ام به “منظره تماشایی”. صحنه‌هایی که به خاطر نفس زیبایی‌شان، زرق‌وبرق‌شان، بزرگی و شکوه‌شان، ابهت‌شان، مهارتی که در ساختن‌شان به کار رفته، مهارت آدم‌هایی که جلوی چشم‌مان سرگرم عملیاتی دشوارند (و عملیاتی بی‌معنی. بی‌معنی‌تر از دویدن بیست و دو نفر به دنبال توپ و تماشای این رویداد از سوی میلیون‌ها نفر چیز دیگری می‌توانید تصور کنید؟)، بسیار منظم رژه می‌روند یا با هم تنیس بازی می‌کنند یا … یا فوتبال بازی می‌کنند، دوست داریم. و این همه یعنی تماشا منظره‌ای به خاطر خودش نه به خاطر جایگاهی که در روایت، در یک داستان، دارد. نه به خاطر بارِ دراماتیکش.

امّا آیا براستی قوتبال فاقد روایت است؟ فرض کنید کسی که هیچ از رقابت‌های تیم‌های قوتبال و نام بازیکنان مشهور نمی‌داند، مسابقه فوتبال مهمی را تماشا ‌کند، مثل همان که چند شب پیش بود و رئال مادرید در برابر … بگذریم … پیروز شد. البته فرض محالی است. این روزها حتی من هم نمی‌توانم خبردار نشوم که رئال پیروز شده و یک عدّه خوشحال شده‌اند و … امّا حالا فرض کنیم این اتفاق بیفتد. آیا این تماشاگر فرضی از تماشای آن بازی فوتبال همان اندازه لذّت می‌برد که کسی که سابقه تیم‌ها و بازیگران را می‌داند و نسبت به آن‌ها سمپاتی یا آنتی‌پاتی دارد؟ قبول کنید که نه. در واقع آن منظره تماشایی، فارغ از زیبایی تک تک صحنه‌هایش، ملال‌آور خواهد شد اگر در داستان بزرگ‌تری که در برهه زمانی طولانی‌تری ساخته شده است و شخصیت‌هایش بازیگران فوتبال و مربی‌های معروف و غیره هستند و رویدادهایش رقابت‌های مربی‌ها و تصمیمات فیفا و اختلافات بین بازیگران و باشگاه‌ها، سرنوشت تک بازیکنان اعم از قیمت‌شان و پیشینه خانوادگی‌شان و این که از کدام کشور و چه طبقه‌ای می‌آیند. مثلاً زیدان آفریقایی است و به یاد بیاورید آن برخوردش را با بازیگری که حرف نژادپرستانه زده بود و … این‌ها همه داستان و پیرنگ روایت بزرگ فوتبال است که هر بازی یک‌ساعت‌ونیمه مشخصی بر بستر آن جذابیت پیدا می‌کند.

امّا به هر رو از فوتبال گریزی نیست. هریک از ما خواه نا خواه در معرض این قصه کلان فوتبال هستیم. هر بازی خاص نیز آن گونه که از تلویزیون نمایش داده می‌شود روایت‌ کوچک خود را دارد. امّا این روایت تکراری و به شدّت ابتدایی است. و به همین سبب برای اوقات فراغت و استراحت بسیار مناسب‌تر از سینماست. منتها بی‌تردید فاقد جذابیت سفرهای پرماجرا و پرکششی است که با تماشای هر فیلم راهی آن‌ها می‌شویم.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *