نگاهی به فیلم «من» (سهیل بیرقی)

یک جور سامورایی زن

اسم فیلم را دوست ندارم. «من» چیز زیادی نمی‌گوید درباره فیلمی که نامش است. «من» زیادی کوتاه است. نمی‌دانم آیا می‌توان آن را عامل (یا دست کم یکی از عوامل) بی‌اعتنایی به این فیلم دانست ‌ که مسلماً یکی از بهترین‌های سال‌های اخیر سینمای ایران است. بار اوّل که فیلم را دیدم باورم نمی‌شد این قدر خوب است. بار دوّم دیدمش. نه حقیقتاً فیلم خیلی خوبی است. فیلمی است با ماده خام اندک تو را درگیر می‌کند ــ بخصوص در گیر شخصیت لیلا فروهر ــ یکدست و با ریتم درست جلو می‌رود، تو را به تجربه کردن موقعیت آبزوردی که قهرمانش در آن زندگی می‌کند برمی‌انگیزد و قصه‌اش را به درستی می‌بندد. فیلم اوَل سهیل بیرقی که البته تجربه طولانی از مشارکت در گروه‌های تولید فیلم دارد، در سطوح مختلف به خوبی عمل می‌کند، سطوح گوناگون قصه نه تنها مزاحم هم نیستند بلکه یکدیگر را تکمیل می‌کنند. فیلمی اجتماعی (و حتی اندکی سیاسی) است که اجتماعی بودنش باعث نمی‌شود شخصیت‌پردازی و روانشناسی‌اش لنگ بزند یا نتوان از موقعیت‌‌هایش تاویل‌های پیچیده‌تر به دست داد.  

فیلمی اجتماعی

این که من در پی این بوده است تصویری از اجتماع امروز ما ترسیم کند کاملاً آشکار است. فهرست کارهایی که قهرمان فیلم آذر میرزایی (لیلا حاتمی) به آن‌ها دست می‌زند خود به تنهایی گواهی است بر وضعیت اجتماعی امروز ما: جور کردن پاسپورت قلابی، گرفتن معافی پزشکی با رشوه دادن، جور کردن سند برای زمین‌های مسأله‌دار، پخش مشروب الکلی در بطری‌های آب معدنی، فراهم کردن امکان برگزاری کنسرت، آموزش موسیقی بدون این که خود نواختن سازی را بلد باشد و سرانجام پیشنهادِ گرفتن فیلم غیراخلاقی و به اشتراک گذاشتن آن در شبکه‌های اجتماعی برای مشهور کردن جوان مشتاق خواننده شدن. امکان‌پذیری فساد و ارتشا، اهمیت پول در زندگی همه آدم‌هایی که آذر برای‌شان کار می‌کند، جامعه‌ای که در آن «همه می‌خواهند فست فود بزنند» و «همه پلیس‌اند» کافی است که من را فیلمی اجتماعی بدانیم، فیلمی که امروز و این جا می‌گذرد. صحنه سفره حضرت ابوالفضل ملیحه خانم و صحبت آشکار پول و چانه‌زنی درباره مبالغ میلیونی در مجلسی که باید جوّ روحانی یا معنوی بر آن حکمفرما باشد، وجهی دیگر از زندگی اجتماعی ما را به تصویر می‌کشد. امّا اگر قرار بود فیلم به همین‌ها محدود شود، فیلم متوسطی بیشتر نمی‌بود. کما این که بسیاری از این واقعیت‌های اجتماعی کمابیش برای همه کس روشن است. و اتفاقاً بیشتر انتقادهایی که متوجه فیلم شده بر باورناپذیری برخی از شگردهای قهرمان خلافکار فیلم تاکید می‌کنند و برخی از انتقادات می‌تواند درست باشد، امّا در مجموع رویدادها و آدم‌ها باورپذیر و شیوه کار آذر جذاب و هوشمندانه و دنبال کردن ماجراها راحت است. وانگهی فیلم (حتی فیلم اجتماعی) قرار نیست که طابق نعل به نعل سازوکار اداری و توضیح جزئیات و کم‌وکیف خلافکاری‌ها باشد. کافی است در حدّ قابل‌قبولی باورپذیر باشد و با گاف‌های درشت بیننده را رم ندهد.

فیلمی روانشناختی

در کانون فیلم آذر است. شخصیتی نو و استثنایی در سینمای ایران. تازه همین که لیلا حاتمی در نقش زنی شیاد و سرد ظاهر شود و باورش بکنی ــ هرچند با یک لایه عاطفی خیلی پنهان و خیلی نامحسوس ــ از معجزه‌های فیلم است. لیلا حاتمی به کمک گریم (با تاکید روی چهره استخوانی و لب‌های قدری آماس کرده) و کنترل رفتار شیرین و ملایم همیشگی، زنی است که از پس چندین مرد قالتاق برمی‌آید و در رویارویی با آن‌ها ذره‌ای کم نمی‌آورد. حتی دو نفرشان را می‌زند. باهوش، مسلط، خونسرد و در جای خود بی‌رحم و پولکی است. رک و بی‌رودربایستی است امّا در ضمن حسابگر است و خوب می‌داند کی را چطوری به کاری ترغیب کند و کجا به کی زخم زبان بزند. آذر در خانه‌ای زندگی می‌کند که در آن هیچ اسباب و اثاثی نیست. تنهای تنها. و همه‌اش پیتزا می‌خورد؛ از پخت و پز و غذاهای لذیذی که کدبانوهای ایرانی می‌پزند در خانه او خبری نیست. از یک جای فیلم به بعد، او می‌داند که کسانی که برای‌شان کار می‌کند پلیس‌اند، امّا به کارش ادامه می‌دهد. به قول خودش «اهل فرار نیست». این وجهی روانی به شخصیتش می‌بخشد. یک نوع میل به خودویرانگری. یک نوع غیرقابل‌تحمل شدن این زندگی تنها و نیاز به تمام کردن آن. همان طور که در آخرین جمله‌ای که ادا می‌کند به آن اذعان می‌کند.

آذر مستقل‌ترین شخصیت زن سینمای ایران است. در صحنه‌ای از فیلم در گفت‌وگو با آریا، جوانی که مشتاق است خواننده شود، چون صحبت به ازدواج می‌کشد، می‌گوید: «به من می‌آد زن کسی باشم؟ یعنی کسی می‌تونه شوهر من باشه؟» با آن چه از او دیده‌ایم، در استقلال و قدرتی که در رفتار او با مردان شاهدش بوده‌ایم، این در واقع پرسشی است از بیننده. براستی هیچ مردی نمی‌تواند با این زن زندگی کند. و استقلال او به بهای تنهایی‌اش تمام شده است. در لحظات بسیار کوتاهی به نظر می‌رسد که او به آریا (همین خواننده جوانی که آخرش پلیس از کار در می‌آید) علاقه‌مند شده است. مثلاً جایی که در تنهایی کلیپ عاشقانه او را تماشا می‌کند و می‌خندد. کنترلی که بر بازی لیلا حاتمی اعمال شده در این لحظات از میان می‌رود و لیلا حاتمی آشنا و دلنشین، زن ضعیف و مهربان (مثل شخصیت فیلم در دنیای تو ساعت چنده) بیرون می‌زند امّا به سرعت کنترل می‌شود و آذر قوی، مستقل و تنها دوباره جای او را می‌گیرد. این انتخاب بازیگر و این تبدیل شدن تضاد بین پرسونای بازیگری آشنای لیلا حاتمی و آن چه قرار است او در این فیلم به نمایش بگذارد، امری که می‌توانست فیلم را نابود کند، به یکی از نقاط قوت فیلم تبدیل شده، حتی وجه تماتیک پیدا کرده است. این تنش به تنشی میان مانعی درونی در زن متعارف برای تبدیل شدن به زنی قوی و مستقل مانند آذر اشاره می‌کند. در طول فیلم نیمرخ لیلا حاتمی را هم زیاد می‌بینیم. این نیم‌رخ گویی منظری است که او را از چهره آشنا و همیشگی‌اش دور می‌کند و حالت سنگی و اندکی بغض‌کرده چهره‌اش را پررنگ‌تر می‌کند.

شخصیت آذر شباهتی به شخصیت سامورایی فیلم مشهور ژان‌ پی‌یر ملویل دارد. با این تفاوت که سامورایی ما زن است و در تهران معاصر زندگی می‌کند. اما دارای همان خودویرانگری، همان تسلط به خویشتن و همان تنهایی است. این که آذر نه پدرومادری دارد، نه خانواده‌ای و نه دوستی تنهایی او را موکدتر می‌سازد.

موقعیتی آبزورد

موقعیتی که آذر در آن زندگی می‌کند موقعیتی است حساس، شکننده و خطرناک. تعادلی است که هر آن می‌تواند فرو بریزد. دو نفر که برای آذر خبر می‌آورند، خبرهای متناقض برایش می‌آورند. دو مشتری‌اش امیر (یک ظاهراً بساز بفروش) و ملیحه (زنی که در پی زنده‌ کردن یا تصاحب زمین یک قبرستان است) به احتمال زیاد پلیس هستند. شاهد مجموعه‌ای از کارهای پنهانی هستیم مانند پیام‌هایی که در یک فلش کوچک توی بسته پیتزا می‌رسد یا طرز دادن مشخصات کارگران متقاضی ویزا به سوپر مارکتی و از این دست که به کمک‌شان فضایی حساس ساخته می‌شود که احتمال لو رفتنش بالاست. یکی از خبربیارها (با بازی مانی حقیقی) معلوم می‌شود خودش برای پلیس کار می‌کند. اصلاً همه پلیس‌اند. و خود پلیس ظاهراً تمایل زیادی به نابود کردن بساط فراگیر شیادی و فساد ندارد. این موقعیت ناامن و حساس با وسایل اندکی ساخته شده است و بسیار بیانگر است. حتی این قابلیت را دارد که به تمثیلی از موقعیت زیست آدمی در تنهایی و در شرایط ناامنی و پیش‌بینی‌ناپذیری هستی، تعبیر و تفسیر شود. این موقعیتی که به نظر می‌رسد در آن هرکس دیگری را تحت نظر دارد و همه با هوش‌اند و به کار خود مسلطند، در عین حال یک وضعیت مستقل از خواست و اراده آدم‌ها هم هست. همان طور که در مورد آذر می‌بینیم، او نمی‌تواند آن طور که از او می‌خواهند در خانه بنشیند و کاری نکند. او با این کارهایی که می‌کند هویت و قدرت دارد و اگر این کارها را نکند انگار مرده است. قاعدتاً این وضعیت در مورد دیگر بازیگران این موقعیت هم صادق است و همه باید در این بازی بی‌اعتمادی و شکنندگی و بی‌قراری به زندگی خود ادامه دهند مگر این که مرگ یا زندان (موقتاً) به این بی‌قراری پایان دهد. از این جاست که جمله آخر آذر و اشکی که یک آن می‌بینیم از چشمش فرو می‌افتد معنا پیدا می‌کند.

فیلم نکته‌های ظریف و قابل‌ تأمل بسیار دارد. یکی باز گذاشتن راه برای خوانش‌های گوناگون از یک صحنه است. مثلا به صحنه‌ای توجه کنیم که در آن آذر پیشنهاد نصب دوربین و فیلمبرداری از اتاق خواب آریا را می‌دهد. آریا بهت‌زده به جای خود باقی می‌ماند. در این صحنه، آذر گویی می‌خواهد آستانه بد بودن آریا را بسنجد. یا شاید جدّی است در این پیشنهاد. امّا آریا. با توجه به شخصیت واقعی او (که پلیس است و نه آن آدم خیلی امروزی‌ای که می‌خواهد وانمود کند) شاید این بهت واقعی است. شاید هم او به آذر علاقه‌مند شده است و برای همین از پیشنهاد آذر جا خورده است. فیلم جواب مشخصی نمی‌دهد. بهت آریا را می‌بینیم، امّا از دیدن این صحنه، نمی‌توانیم انگیزه‌ها و دلایل درونی او را حدس بزنیم. واقعاً هم از ظاهر چیزها، واکنش‌های ظاهری آدم‌ها، انگیزه‌ها و دلایل واقعی پشت آن‌ها را نمی‌توان فهمید و فیلمی که وانمود نمی‌کند به همه انگیزه‌ها آگاهی دارد، در عمق خود فیلم واقع‌گراتر و صادقانه‌تر و رویکردش به رابطه واقعیت و تصویر، رویکرد مدرن‌تری است. در ضمن این رویکرد را می‌توان بخشی از مینی‌مالیسم فراگیرتر فیلم دانست. مینی‌مالیسمی که مثلاً در نشان ندادن پلیسی که در ابتدا و انتها با آذر حرف می‌زند، نشان ندادن هنرآموزهای ابوای آذر و آپارتمان خالی او خود را نشان می‌دهد.

صحنه‌های آموزش ابوا نمونه دیگری از ظرافت‌های فیلم است. این صحنه که چند بار به تناوب در میان صحنه‌های سروکله زدن آذر با آدم‌هایی یکی از دیگری قالتاق‌تر پیدایش می‌شود، کارکردی چندگانه دارد. هم نشان دیگری از حقه‌بازی آذر و در ضمن توانایی اوست و هم در فیلمی که موسیقی ندارد، نشانی از چیزی لطیف‌تر و احساسی‌تر در درون آذر، یا وجود یا دست کم امکان چیزی لطیف‌تر در دنیای فیلم که انباشته از حقه‌بازی و پشت‌هم‌اندازی است.

در این فیلم هرگز نمودهای خطر و ناامنی و خشونتی را که در فیلم احساس می‌شود به عینه نمی‌بینیم. وقتی آذر به صورت مردی سیلی می‌زند، دوربین این صحنه را از دور نشان‌مان می‌دهد. وقتی آذر با ملیحه کتک کاری می‌کند، باز دوربین فاصله می‌گیرد. خشن‌ترین صحنه فیلم جایی است که چاقوی جراحی شکم مجتبی (متقاضی معافیت جعلی) را می‌شکافد. به گمانم وجود چند نمونه از خشونت آشکارتر (در فضایی که فیلم ترسیم می‌کند وقایع باید گاهی به خشونت در حد قتل و آسیب‌های جدی منجر شوند) می‌توانست فضای فیلم را واقعی‌تر، ملموس‌تر و تناقضات شخصیتی آذر و سایر کاراکترها را پررنگ‌تر سازد. در حالت کنونی ناامنی و خشونت فیلم بیش از اندازه انتزاعی و روانی باقی می‌ماند، شکل ملموس و کنکرت به خود نمی‌گیرد.

با وجود این نارسایی و قانع‌کننده نبودن برخی از شگردهای آذر، من در مقایسه با دیگر فیلم‌هایی که به عنوان برترین‌های جشنواره پارسال مشهور شدند، یک سروگردن بالاتر است.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *