نقد فیلم «دختر»

راه حل ستاره، راه حل فرزانه

در فیلم دختر، ستاره شانزده ساله که نتوانسته است پدرش را راضی کند به سفرش به تهران برای بدرقه دوست نزدیکش که عازم کاناداست، بدون خبر دادن به او، با دنیایی نگرانی و دلشوره، به تنهایی به تهران آمده است. در میان همسن‌وسالانش که در کافه‌ای دور هم جمع شده‌اند، همه دخترهای جوان و شاد، در میان شوخی و خنده، صحبت می‌کشد به این سوال که اگر به خارج می‌رفتی، آن جا می‌ماندی یا برمی‌گشتی. و یکی می‌پرسد: تو چی ستاره؟ می‌ماندی یا برمی‌گشتی؟ نمای درشت از چهره شهرستانی ستاره با چشمان گرد شده پشت عینک‌های بزرگ، که حقیقتاً به فکر افتاده است. کسی حرف دیگری می‌زند و بدون این که ستاره جوابی داده باشد، صحبت عوض می‌شود. این پرسشی کلیدی است برای فیلم، مکالمه‌ای است با فیلم ماقبل آخری رضا میرکریمی، یه حبه قند. در یه حبه قند دختری داریم به نام پسندیده، که معلوم نیست چرا تصمیم گرفته خانه و خانواده‌اش را رها کند و پس از یک ازدواج غیابی عازم خارج از کشور شود. آن فیلم حقیقتاً نمی‌گوید چرا. پسندیده انگار خودش هم نمی‌داند چرا. امّا فیلم با نشان دادن زندگی یک خانواده بزرگ با وجوه تلخ و شیرینش، در نهایت انگار او را راضی می‌کند نظرش را عوض کند. تلویحاً به ما می‌گوید رها کردن این زندگی که آن خانه سنتی چکیده‌ای از آن است، کار درستی نیست. از او می‌خواهد که در همان حیاط بماند و پسندیده می‌ماند. حالا امّا به تماشاگر فرصت داده شده است از دید دختر به ماجرا نگاه کند. سعی کند او را درک کند. ستاره به پرسش دوستانش جواب نمی‌دهد. امّا شاید برای اولین بار به فکر می‌افتد که شاید با رفتن به خارج از کشور از فشاری که از سوی پدرش به او وارد می‌شود خلاص شود. حالا اگر ستاره برود یا بماند، دست کم می‌دانیم که تصمیمش به رفتن دلایلی دارد. حالا میرکریمی تصمیم (احتمالی) دختر به رفتن را نه نتیجه یک بی‌عقلی، که محصول فشاری می‌داند که از سوی پدرش (یا اگر بخواهیم تعمیم دهیم، از سوی جامعه مردسالار) به او وارد می‌شود.

تا صحنه‌ای که پدر دختر را می‌زند و دختر غیبش می‌زند، فیلم بیشتر از دید دختر است. تماشاگر با دختر اضطراب او را تجربه می‌کند و حال او را می فهمد. فشاری را که به سبب رفتار مستبدانه پدر، که بیشتر در فکر کارش است، می‌فهمد. البته میرکریمی فیلمساز و فیلمنامه‌نویس خبره‌ای است و از پدر یک دیو نمی‌سازد. پدر مرد زحمتکشی است، درستکار است، نسبت به کارش احساس مسئولیت دارد، مشکلش این است که زیادی غیرتی است. و دیگر این که نیازی نمی‌بیند حرف بزند و نظراتش را توضیح بدهد. او یکی از بی‌شمار پدرانی است که «به خاطر خوبی دخترش» به او سخت می‌گیرد و حواسش نیست چه فشاری دارد به او وارد می‌کند. و چنان که دختر می‌گوید، این فشار از موقعی شروع می‌شود که دختر به سن بلوغ می‌رسد. زن می‌شود. و پدر که معلوم نیست به فکر خوبی دخترش است یا نگران حرف‌هایی است که جامعه پشت سرش خواهد زد، دختر را در منگنه می‌گذارد. البته میرکریمی فراموش نمی‌کند به ما نشان دهد که رفتار این پدر نسبت ضروری با سن او و سنتی بودنش ندارد، کما این که پدر بزرگ ستاره، پیرمردی در لباس سنتی عربی، برخورد بسیار راحتی با ناخن رنگ کردن ستاره می‌کند و از رنگ جدیدی که او به ناخن‌هایش زده است ابراز خوشحالی می‌کند. پس می‌توان سنتی بود و مثل پدر ستاره نبود.

تا این جای فیلم ــ صحنه‌ای که پدر ستاره را می زند ــ همه چیز با ظرافت و بدون تأکیدهای گل‌درشت پیش برده شده است. از نظر پرداخت بصری، جای دوربین در صحنه‌های داخلی خانه ستاره همیشه بهترین جاست برای نشان دادن جزئیات کنش‌ها و واکنش‌های افراد. صحنه ترس ستاره از پدری که تنش‌های سر کار را به خانه آورده است، بسیار خوب و موثر کار شده است. صحنه‌های هوایی از پالایشگاه و بعدتر از قطار و ماشین پدر به نظرم چندان ضروری نیستند برای این ملودارم، امّا به هر رو با فیلمبرداری استادانه حمید خضوعی ابیانه به فیلم شکل و شمائلی استاندارد در حدّ بین‌المللی می‌دهند.

بعد از ناپدید شدن دختر، فیلم از دید پدر ادامه پیدا می‌کند. درماندگی پدر، روبه‌رو شدن ناگهانی با این واقعیت که ستاره کوچکش رفته و هیچ کاری از دستش برنمی‌آید، به مادرش چه جوابی بدهد، همه به خوبی به تصویر کشیده شده است. بعد از طی ماجراهایی می‌فهمیم که این مرد در گذشته با خواهرش هم ماجراهایی از همین دست مستبدانه داشته که به قطع ارتباط با او انجامیده است، هرچند ستاره با این عمه رابطه دارد و حالا هم پیش اوست. فیلم نمی‌گذارد درماندگی پدر را بیش از زمان کوتاهی تجربه کنیم و وارد مرحله جدیدی می‌شود با یک شخصیت جدید که فرزانه خواهرِ پدر است.

به نظرم یک سوّم آخر فیلم، بخشی که رابطه این خواهر و برادر به موضوع اصلی بدل می‌شود، نقطه ضعف اصلی فیلمنامه است. رابطه دختر و پدر به پسزمینه رانده می‌شود و رابطه‌ای از گذشته به پیشزمینه می‌آید. اولاً موقعیت فرزانه ذره ذره رو می‌شود. اوّل مبهم است که کار این زن چیست و شوهرش کجاست. رفتارش کمی نامتعادل می‌نماید. بعد می‌بینیم دختری دارد. این ذره ذره دادن اطلاعات (این تعلیق‌های ریز) از نظر تماتیک هیچ کارکردی ندارند. ماجرای زن همسایه که می‌خواهد فرزانه آرایشش را تکمیل کند و ماجرای ورشکستگی فرزانه و شوهرش و متارکه‌شان، همه، ما را دور می‌کنند از موضوع اصلی. امّا میرکریمی از چیدن این موقعیت تازه اهداف دیگری را هم دنبال می‌کند. یکم این که مرد در موقعیت جدید فرصتی می‌یابد که خود را نگاه کند. حضور دختر کوچک فرزانه او را به فکر دورانی می‌اندازد که ستاره کوچک بود. هم او به نوعی به خود می‌آید و هم بیننده بیشتر قبول می‌کند که او نه تنها آدم بدی نیست، بلکه خیلی هم عاطفی است. دوّم این که معلوم می‌شود رفتار او با ستاره منحصربه‌فرد نبوده و او در گذشته با فرزانه هم همین طور رفتار کرده است. پس مشکل بیشتر روانشناسی شخصی این مرد است (یادمان باشد پدر بزرگ ستاره که یک نسل بزرگ‌تر است چه رفتار معقولی دارد). و سوّم این که برخورد فرزانه با برخورد ستاره با هم مقایسه شود. رفتار فرزانه، آن جا که برادرش را سخت می‌کوبد و رفتار مستبدانه او را به با شدیدترین لحن به رخش می‌کشد، بیش از اندازه کین‌توزانه است و از سوی ستاره رد می‌شود. خواهر برای اثبات حق خود حتی دروغ می‌گوید و کینه‌اش به قدری است که قابلیت دلسوزی به حال برادرش را از دست داده است. میرکریمی و نویسنده فیلمنامه مهران کاشانی رفتار ستاره را که دلش به حال پدرش می‌سوزد در برابر رفتار فرزانه قرار می‌دهند. و رفتار صادقانه ستاره با سرعتی باورناپذیر عمه‌اش را هم متاثر می‌سازد و به این نتیجه‌گیری شعاری می‌رساند که در دنیا هیچ چیز بهتر از خانواده آدم نیست. فارغ از موافقت یا عدم موافقت با این حکم و نتیجه اخلاقی، آشکار است که این نتیجه از دل فیلم بیرون نمی‌آید، به اصطلاح به آن سنجاق شده است. و بدتر از همه صحنه پایانی فیلم است که مرد را در پشت بام نشان می‌دهد که در برف و سرما می‌خواهد لوله بخاری خانه خواهرش را عوض کند. وارد کردن یک فضای جدید (منظره پشت بام و خانه‌های اطراف) که اصلاً به موضوع و فضای فیلم تا آن لحظه خوانایی ندارد. توجیهی ندارد. بعد هم از نظر مضمون آیا این گونه رسیدگی به کارهای خانه (بلافاصله بعد از نتیجه‌گیری فرزانه که خانواده آدم از همه مهم‌تره) آیا آن چه را ستاره از دست پدر کشیده است توجیه می‌کند؟ حتی معلوم نیست این پدر عوض شده است یا نه. رسیدگی به امور خانه را که قبلاً هم حتماً می‌کرده است.  با پایانی روبه رو هستیم که در آن باز زن‌ها مردها را درک می‌کنند و دل‌شان به حال‌شان می‌سوزد، امّا همچنان نمی‌دانیم که در رفتار مرد تغییری حاصل شده است یا نه. امّا یک چیز را به یقین می‌دانیم، این را که فیلم رفتار «تند و افراطی» فرزانه را محکوم می‌کند.

امّا اجازه بدهید این نوشته را با یک صحنه خوب فیلم تمام کنیم. صحنه گشایش فیلم. گفت‌وگوی دخترهای همسن‌وسال ستاره در کافه. این صحنه هم از نظر اجرا خیلی خوب است و هم بینش فیلمسازان را نسبت به موقعیت، به نحو هنرمندانه‌ای به تصویر کشیده است. دخترها از طبقه متوسط‌اند امّا قیافه‌ها و رفتارها متنوع است. سرزنده‌اند؛ هم شیطنت می‌کنند و هم در نهایت یاغی نیستند. پشت شیطنت‌های‌شان نیت بدی نیست، حرف‌های‌شان معصومانه است، امّا در عین حال، مثلاً وقتی سربه‌سر پیشخدمت جوان کافه می‌گذارند، در کارشان بی‌پروایی‌ای هم هست که می‌تواند مقدمه‌ای بر کشیده شدن‌شان به راه‌های بد باشد. نوشتن دیالوگ‌ها و در آوردن این صحبت‌های در هم که هم تداومی داشته باشند و هم در ضمن نکات مهم توسط بیننده دریافت شوند کار دشواری است که با مهارت انجام شده است. این دخترها کمال مطلوب فیلم دختر هستند: شیطنتی که به یاغی‌گری نمی‌رسد. پیام این صحنه هشداری است به پدران سنتی که حواس‌شان به رفتارشان باشد که این بچه‌های خوب را از خانواده نرانند و اطمینان خاطری به آن‌ها که این بچه‌ها واقعاً خوب‌اند و در عمق‌شان خانواده‌شان را دوست دارند.

این نوشته نخستین بار در ماهنامه ۲۴ چاپ شده است

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *