یادداشتی بر فیلم “هانا آرنت”

دشواری سخن گفتن درباره نژادکشی

فیلم “هانا آرنت” ساخته مارگارت فون تروتا فیلمساز آلمانی سال گذشته در محافل روشنفکری جهان بحث‌های زیادی برانگیخت. فیلم درباره هانا آرنت از نظریه‌پردازان سیاسی آلمانی-آمریکایی است و به طور خاص به گزارش‌های او از محاکمه آیشمن در اورشلیم در سال ۱۹۶۱ می‌پردازد. آیشمن، از سازمان‌دهندگان کشتار یهودیان در سال‌های جنگ جهانی دوّم، که توسط نیروهای امنیتی اسرائیل از آرژانتین ربوده شده و به اسرائیل آورده شده بود، در دادگاهی در اورشلیم محاکمه می‌شد و هانا آرنت که از دست نازی‌ها جان سالم به در برده و در نیویورک زندگی می‌کرد، از سوی روزنامه نیویورکر برای تهیه گزارشی از این محاکمه به اورشلیم اعزام شد. گزارش‌های او لابی صهیونیستی را خوش نمی‌آید و جنجال برمی‌انگیزد. فیلم درباره همین موضوع است.

 

فیلمِ مارگارت فون تروتا

“چطور می‌توانیم به وسیله فیلم زنی را که کارش اندیشیدن است به تصویر بکشیم؟ اصلاً چطور می‌توانیم او را در حال اندیشیدن نظاره بکنیم؟ وقتی داریم فیلمی درباره شخصیت‌های اندیشمند می‌سازیم، این بزرگ‌ترین چالشی است که در برابرمان قرار دارد”.

“می‌خواستیم فیلم‌مان چیز زنده‌ای باشد، نه درس تاریخ. می‌خواستیم آدم‌هایی که در آن سال‌ها در زندگی هانا آرنت نقشی داشتند، همسرش هاینریش بلوهر، معلم و معشوقش هایدگر، دوستش ماری مک‌کارتی، صرفاً به مثابه وسائل صحنه مورد استفاده قرار نگیرند، بلکه آدم‌ها زنده از گوشت و خون باشند”.

دو تکه از مصاحبه‌ای با مارگارت فون تروتا کارگردانِ فیلم هانا آرنت منتشر شده در سایت انستیتوی گوته ( http://www.goethe.de )

این دو نقل قول دو چالش اصلی برگردانِ یک ماجرای اندیشه‌ای به فیلم را بیان می‌کنند. چگونه می‌توان زندگی یک متفکر را در یک فیلم سینمایی دوساعته نشان داد؟ چه را باقی بگذاریم و چه را حذف کنیم؟ چه را بگوییم و چه را ناگفته بگذاریم؟ کدام برهه از زندگی شخصیت مورد بحث ما این پتانسیل را دارد که به نحوی چکیده تمامی زندگی او باشد، کلِّ آن زندگی را به نمایش بگذارد؟ در این زمینه چه اندازه باید به تاریخ واقعی زندگی شخصیت‌مان وفادار بمانیم؟ آیا صرف وجود این شخصیت یا آن شخصیت تاریخی در زندگی واقعی او مجوزی برای گنجاندن آن شخصیت در فیلم است؟ اجازه بدهید از همین جا وارد خود فیلم “هانا آرنت” شویم: آیا این که همسر هانا آرنت، هاینریش بلوهر در آن دوره تاریخی سکته کرده است، مجوزی است برای این که این حادثه در فیلمی درباره هانا آرنت نشان داده شود؟ درستی تاریخی در این جا کافی نیست، کما این که حتماً اتفاقات مهم دیگری هم برای بلوهر افتاده است، امّا گنجاندن این حادثه برای این است که با منطق دراماتیک یک فیلم دو ساعته این حادثه باید چیزی درباره تم فیلم به ما بگوید. و می‌گوید: واکنش دوگانه آرنت که احساس گرم و عاشقانه اوست نسبت به همسرش و در عین حال وفاداری‌اش به کلاس و درسش. این حادثه به این ترتیب کمک می‌کند به نشان دادن چیزی از شخصیت هانا و نشان دادن این که بر خلاف نظر رایجی که مخالفانش تبلیغ می‌کردند او “همه تبختر و بی‌احساس” نبود.

موضوعی که در کانون فیلم قرار دارد، آن زندگی که به طور مستقیم در برابر چشمان‌مان در جریان است، نه تصویرهای وحشتناک کشتار یهودیان توسط نازی‌ها، بلکه زندگی آرام و راحت یک زن و شوهر روشنفکر آلمانی در نیویورک است. این آن زندگی است که فون تروتا گفته است می‌خواسته به نحو زنده به تصویر بکشد و تا حدود زیادی این کار را کرده است. امّا ارتباط این زندگی با تم اصلی فیلم که همانا ماهیت شر باشد اندک است. وقتی فیلم سکته همسر آرنت یا دفاع مری مک کارتی یا سردبیر نیویورکر از آرنت را نشان می‌دهد، به یک فیلم معمولی ملودراماتیک درباره این آدم‌ها بدل می‌شود که تشکیل شده است از رویدادها و درگیری‌هایی که در هر زندگی خانوادگی و حرفه‌ای دیگری می‌توانست به وجود بیاید. از این منظر، اتفاقاً مناسبات هانا و مخالفانش (هانس و دیگران) جالب‌تر است، چون موضوع این مخالفت‌ها همان تم اصلی فیلم است و به بسط و گسترش آن کمک می‌کند.

فون تروتا در نمایش زنده زندگی زوج روشنفکر نیویورکی و اطرافیان‌شان موفق است، امّا این زندگی ارتباط چندانی با موضوع ابتذال شرّ پیدا نمی‌کند. سبک فیلم بیش از اندازه کلاسیک و شیک است و کمکی به بیننده نمی‌کند که رابطه حسّی هانا را با گذشته‌اش در اردوگاه نازی‌ها احساس کند. بخش‌های هایدگر به عنوان تنها فلاش‌بک‌های فیلم قابل بحث‌اند و به گمانم از آن تکه‌هایی هستند که نیازی به بازسازی‌شان نبود کما این که موضوعات مطرح شده در آن‌ها را می‌شد در خلال دیالوگ‌ها نشان داد. در عوض می‌توان این پرسش را مطرح کرد که چرا خاطرات آرنت از اردوگاه‌های مرگ به صورت فلاش بازسازی نشده است. این امر می‌توانست کشش عاطفی فیلم را، طوری که از موضوع اصلی هم فاصله نگیرد، بهتر نشان داد.

فیلم به یک معنا به هم آمیختگی اندیشه و احساس هم هست. هانا به شدّت منطقی و به شدّت احساسی است. نه تنها تناقضی بین این دو نیست، بلکه آرنت به خاطر ترس از تکرار جنایات نازی‌هاست که اصرار می‌کند مشکل اصلی آدم‌هایی هستند که نمی‌اندیشند. و فیلم بخش عمده موفقیت خود را از بازسازی موجز و نسبتاً زنده دوره‌ای تاریخی می‌گیرد که محاکمه آیشمن در اسرائیل در صدر اخبار قرار گرفت. هانا آرنت که به عنوان روشنفکر آلمانی-یهودی- آمریکایی می‌خواست از موضع مستقل خود و نه تبلیغات رسمی اسرائیل و لابی یهودی به آن بنگرد، متهم شد به دفاع از آیشمن. اصلاً شاید تم اصلی فیلم پایداری روشنفکری باشد. شجاعت ایستادن در برابر نظر غالب و نترسیدن از گفتن حقیقت (آن طور که به نظر روشنفکر می‌آید). این موضوع  در فیلم هانا آرنت به خوبی به تصویر کشیده شده است.

 ماجرای محاکمه آیشمن و عادّی بودن شرّ

اصطلاحی که هانا آرنت در گزارش‌های خود درباره محاکمه آیشمن به کار برد و بعدها شد عنوان کتابی که از مجموعه این گزارش‌ها منتشر شد banality of evil بود که به “ابتذال شرّ ” ترجمه شده است. به گمان من لفظ ابتذال در این جا زیاد مناسب نیست. ابتذال بار منفی قوّی‌تری دارد نسبت به banality  که به عادی بودن، معمولی بودن، روزمره بودن و فقدان کیفیت استثنایی دلالت می‌کند. هانا آرنت، همان طور که در فیلم هم می‌بینیم، می‌خواهد بگوید که آیشمن یک هیولا نیست، او هم آدمی است مثل آدم‌های دیگر یا مثل بیشتر آدم‌ها. او در محاکمه خود، مثل خیلی از جنایتکاران نازی دیگر، بر این تکیه کرده است که صرفاً اجرای فرمان می‌کرده و کاری خلاف قانون نکرده کمااینکه حکم هیتلر در آن دوره تاریخی قانون بوده است. در بخش‌هایی از فیلم شاهد تصویرهای مستند از محاکمه آیشمن هستیم که او را در اتاقک شیشه‌ای نشان می‌دهد و ظاهراً زکام هم هست. این تصویر با تصویر یک هیولا هیچ شباهتی ندارد. در ضمن تمام معاینات پزشکی گواهی می‌دهند که آیشمن هیچ بیماری روانی نداشته است. در واقع نگرانی آرنت این است که ما غالباً با انتساب انگیزه اصلی جنایات بزرگ به یک خصلت روانشناختی هیولاگونه و به یک کیفیت شرارت‌آمیز که در آدم‌های اندکی می‌تواند وجود داشته باشد، خیال خود را راحت می‌کنیم، در حالی که، به گمان او، شرّ خصلتی عادی است و در بیشتر آدم‌ها وجود دارد، آدم‌هایی که فقط دستور می‌برند، فقط از آنچه همگانی و هنجار عمومی است تبعیت می‌کنند و نمی‌اندیشند. ناتوانی در اندیشیدن. این آن کیفیتی است که جنایات بزرگ با انگیزه ایدئولوژیک در آن ریشه دارند. و این گونه، شرّ نه چیزی استثنایی و غیرعادی بلکه چیزی معمولی و عادی است. این آن چیزی است که مراد هانا آرنت از اصطلاح banality of evil است.

این اندیشه با آن تصور عمومی که فقدان احساس را سرمنشاء وقوع فجایع بشری در ابعاد نژادکشی (genocide) می‌داند، جور در نمی‌آید و برعکس ناتوانی در اندیشیدن را منشاء این امر می‌داند. و به همین سبب است که ایستادن بر سر موضع خود و بر سر نگاه مستقلش به محاکمه آیشمن برای آرنت اهمیت حیاتی پیدا می‌کند. او در واقع مخالف محاکمه آیشمن نیست. حتی حکم اعدام دادگاه را تائید می‌کند. امّا او نگاه مستقلی دارد. محاکمه آیشمن که توسط نیروهای امنیتی اسرائیل در آرژانتین ربوده شده و در اسرائیل محاکمه می‌شد هدف سیاسی مشخصی داشت. توجیه برپایی دولت اسرائیل و … . هانا آرنت در این چارچوب به ماجرا نگاه نمی‌کند. او حتی به خود اجازه می‌دهد از عملکرد نادرست برخی رهبران یهودی‌ها در قبال نازی‌ها انتقاد کند. و این آن چیزی است که خشم لابی یهودی و به طور کلّی یهودی‌ها را برمی‌انگیزد. به عبارت دیگر از او می‌خواهند که نیاندیشد، که حرف‌های رسمی را تکرار کند. هولوکاست تبدیل می‌شود به یک ایدئولوژی رسمی و مانند هر ایدئولوژی رسمی اندیشه‌ای بیرون از خود را برنمی‌تابد یا حدّی برای آن قائل است. و هانا آرنت معتقد است که ناتوانی اندیشیدن همان چیزی است که فجایعی چون نژادکشی را در پی می‌آورد. پس بر سر موضع خود می‌ایستد و تهمت‌هایی را که از سوی هواداران آرمان دولت یهودی نثارش می‌شود به جان می‌خرد.

اندیشه هانا آرنت در یک اندیویدوالیسم عمیق ریشه دارد که چیزی است فراتر از لیبرالیسم اقتصادی. تاکید او بر اهمیت به رسمیت شناختن هر آدمی به عنوان یک موجود اندیشمند یکتاست.

یکی از دوستان و بستگان نزدیکش در بستر مرگ هانا را متهم می‌کند که مردم یهود را دوست ندارد. هانا می‌گوید: من هیچ “مردم”ی را دوست ندارم. من فقط دوستانم را دوست دارم. من تو را دوست دارم. من از دوست داشتن هر مردمی ناتوانم.  و به این ترتیب مفهوم جمعی مانند “مردم” یا “خلق” یا “ملّت” را به چالش می‌کشد، خصلت انتزاعی آن را نشان می‌دهد و ملاک خود را به جای آن، روابط انضمامی (کنکرت) انسانی می‌داند.

ایستادگی اندیشمندانه هانا آرنت درسی است که فیلم مارگارت فون تروتا به بیننده‌ روشنفکرش می‌دهد.

10 thoughts on “یادداشتی بر فیلم “هانا آرنت”

  1. سپاس بابت یادداشتتان. دوبار سعی کردم فیلم را تا آخر برسانم. متاسفانه هردو بار با شکست مواجه شدم. فیلم با اینکه از بودجه به نسبت خوبی برخودار بوده و فیلم نامه کارشده ای در پشت آن است به غایت تصنعی و سطحی به نظرم رسید. از این نظر یک فیلم تمام عیار آلمانی است: بازی های ضعیف، تصنع در حرکات و میمیک چهره گویی همه از حضور دوریین آگاهند. کافی است نگاهی به برنامه های تلویزیون آلمان بیندازیم تا با خیلی از این ساخته ها روبرو شویم.

    1. فیلم به عنوان اثر سینمایی متوسط است. البته در مورد بازی ها موافق نیستم. امّا نکته ای در این جا هست. اگر شما نتوانستید فیلم را تا آحر نگاه کنید احتمالاً به علّت بی علاقه گی تان به موضوع آن نیز بوده است. به هر حال ما فیلمها را فقط برای فرم سینمایی شان تماشا نمی کنیم. آنچه ما را به تماشای فیلمی می نشاند میزان علاقه ما به موضوع آن نیز هست. و اگر فیلم موضوع فکری دشواری را خوب طرح و تشریح می کند، این امتیازی است برای آن. هانا آرنت گمانم چنین فیلم است. حتی می توان به عنوان یک فیلم آموزشی خوب به آن نگاه کرد.

  2. ممنون از پاسختان آقای صافاریان. حقیقتش را بخواهید موضوع فیلم کنجکاویم را برانگیخت که فیلم را ببینم. نه فقط داستان آیشمن و نحوه مواجه آرنت با دادگاه او که بیشتر به خاطر دیدن صحنه ای از زندگی آرنت و استاد او هایدگر – چون رشته تحصیلی ام فلسفه است. شاید شما موافق نباشید و من هم نباید کلیت بدهم به قضاوتم اما بر حسب تجربه به این نتیجه رسیدم که اکثر فیلم های ساخت آلمان – و مسلما نه سینمای کلاسیک آلمان – فیلم های ضعیفی هستند. شیوه حرف زدن هنرپیشه و میمکشان گاهی واقعا آماتوری است. به هر حال این فیلم در آلمان خیلی سر و صدا نکرد ولی شاید نزدیک به ده روز در پاریس بر روی بیلبوردهای بزرگ تبلیغ می شد. باید هم بگویم البته که دوستان غیر ایرانی دارم که فیلم را دوست داشته اند.

  3. این تحلیل مربوط به دو سال قبل است اما من امروز آن را خواندم ! نظرم را میگویم شاید خوانده شد.این فیلم به خوبی موضوعی دشوار را به تصویر کشیده است..قطعا ساختن فیلمی جذاب از زندگی یک فیلسوف و اتفاقات جدی زندگی اش همراه با این همه وفاداری به خدشه دارنشدن حقیقت بسیار مشکل است.به عنوان یک مستندساز معتقدم که فن تروتا بخوبی توانسته امر مشکل تبیین اندیشه سیاسی و اجتماعی آرنت را ظرف دوساعت طی یک داستان دراماتیک نشان دهد.بیننده در پایان فیلم بخوبی مهمترین حرف فیلم و نظریه هانا را درباره ابتذال امر شر و معنای ان را درمیابد.البته قطعا میبایست برای لذت بردن از فیلم به حوزه اندیشه و فلسفه دلبستگی داشت.از تصاویر آرشیوی محاکمه استفاده بسیار بجایی شده بود.فیلم بی عیب نیست که از ان جمله میتوان از ساختار خیلی خطی و کلاسیک ان ( که اشاره کرده اید) و مبهم بودن و اشاره نکردن به کل زندگی آرنت و رویدادهای ان از نمای عمومی نام برد. بیننده با برشی گزینشی از زندگی آرنت مواجه میشود که از قضا مبتنی برحقیقت است اما فلاش بک ها و نشان دادن زمانهای بعد زندگی هانا آرنت ناقص و نا رسا ست .و اما بر خلاف نظر ماژور سینمای المان فیلمهای کم نظیر با بازیهایی استثنایی همچون فیلم” زندگی دیگران ” رادر این سالها داشته است ..شبکه های تی وی معیار خوبی برای قضاوت نیستند

  4. فیلم خوبی بود ، اتفاقا اینکه اقامت هانا را در اردوگاه نازی ها نشان نمی دهد به نظرم نقص فیلم نیست، مسلما زندگی یه اندیشمند برای خیلی از ناظران نمی تونه جذاب و جالب باشه، به نظرم طبیعیست که خیلی ها از فیلم خوششان نیاید. نقد زیبایی بود از فیلم. نکات خوبی رو اشاره کرده بودین، موفق باشید، ممنونم

  5. مهمترین پیام این فیلم بخش پایانی فیلم است که هانا ارنت ایشمن را یک فرد معمولی می داند ومعتقد است که سیستم ها چنین افرادی را ذر ساختار بوجود می اورند که در دادگاه فقط شخص ایشمن محاکمه می شد نه سیستم وبا صهیونیسم وپدید اورندگان اصلی جنایات .
    وهمچنین هانا معتقد بود رهبران یهودیان با نازی ها در جنایت ها همکاری داشته اند که خشم یهودیان را به شدت برانگیخت

  6. طبیعتا عمومی کردن و عوام فهم بودن یک تفکر فلسفی آن هم به شکل فیلم سخت ترین فیلم نامه و عوامل کار را می طلبد ارنت به شدت تفکرش هابدیگری و به اصطلاح دشوار فهم هست..هدف کارگردان نشان دادن یک برداشت فیلسوف مآبانه از یک جریان سیاسی و تاریخی هست و به خوبی تمرکز فیلم روی بحث و دیدگاه ارنت هست و اینو به ساده ترین شکل بیان می‌کند..این خوش فهمی نظریه ابتذال شر و عواقب فکر نکردن که ارنت آن را از هادیگر به عاریت گرفته چگونه در یک سیستم توتالیتاریسم جنایت می آفریند.. فیلم در انتقال ایده دریک فضای روشنفکری عالی عمل کرده ولش بک ها هم در یک بستر اندیشه ای و فلسفی هست نیازی به رجوع گذشته ارنت در برلین یا حکومت نازی هم نیست…

  7. سلام در فیلم یک جمله تکرار می‌شود که آرنت از هیدگر یاد گرفته و مضمونش این بود که اندیشیدن تنهایی ممکن نیست. این با فردگرایی که اشاره کردید چطور سازگار است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *