نگاهی به مضامین فیلم “آذر، شهدخت، پرویز و دیگران” ساخته بهروز افخمی

نه چه ‌گوارا، نه گیاهخواری

فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران ساخته بهروز افخمی که هم اکنون بر پرده سینماهاست، از آن فیلم‌هایی که در نگاه نخست به نمایش صحنه‌هایی از زندگی طبقات متوسط متمایل به مرفه جامعه با لحنی کمیک محدود می‌شود و به نظر نمی‌رسد حرف مهمی داشته باشد و لازم باشد زیاد آن را جدّی گرفت … امّا در نگاه دقیق‌تر، با شناختی که از پیشینه بهروز افخمی و فیلم‌هایش داریم و کنار هم نهادن تکه‌هایی که در سراسر فیلم پراکنده‌اند، نیات ایدئولوژیک فیلم خود را آشکار می‌کنند.

پیش از این که برویم سراغ خودِ فیلم ناچارم مقدمه کوتاهی بگویم درباره آدم‌هایی که در گذشته چپ، انقلابی یا به طور کلّی فعال سیاسی بوده‌اند. گمانم پدیده اجتماعی آشنایی است حضور این گونه آدم‌ها در فعالیت‌های اجتماعی مانند دفاع از سلامت محیط زیست، دفاع از حقوق کودکان، توجه به حقوق حیوانات و از این دیدگاه هواداری از گیاهخواری، دفاع از حقوق معلولین و به طور کلّی دفاع از انواع اقلیت‌ها. حالا که انقلاب یا دگرگونی اجتماعی- سیاسی در مقیاس بزرگ، نقشه تغییر بزرگ برای جامعه یا به اصطلاح مهندسی کلان ممکن نشده و در مواردی با خود درد و رنج و بی‌عدالتی و فشار اجتماعی افزون‌تر به همراه آورده است، این‌ها به به اصطلاح مهندسی خُرد روی آورده‌اند. می‌خواهند در حوزه محدودی کار درست را بکنند، موجب بهبود اوضاع در محدوده کوچک‌تر و ملموس‌تری شوند. چیزی که از گذشته برای‌شان مانده است این که نمی‌توانند بنشینند و دست روی دست بگذارند و ببینند دنیا به سوی سراشیبی می‌رود. این تیپ آدم‌ها یک سرشت اخلاقی دارند که بر احساس مسئولیت استوار است و … گمانم نیازی به درازگویی نباشد. این جور آدم‌ها را می‌شناسید و این جور فلسفه زندگی را. فیلم آذر، شهدخت، … درست برای مسخره کردن همین جور آدم‌ها و همین فلسفه زندگی ساخته شده است و اسم‌های تمام قهرمانانش را هم به شیوه سریال‌های تلویزیونی از میان اسامی ایرانی غیردینی برگزیده است تا این گونه انقلابی‌گری را به قشر متجدد نسبت دهد. نمی‌گویم این فیلم نقد این فلسفه زندگی است، چون نقد مقوله کاملاً متفاوتی است، بلکه دست انداختن این نگرش به زندگی است و اشاره به این تیپ آدم‌ها در جای جای فیلم و غالباً بی‌ربط به موقعیت داستان و ضرورت روایی صورت می‌گیرد.

پرویز سابقاً توده‌ای بوده امّا شهدخت فرزند یک خانواده اشرافی ازدواج کرده است.

پرویز در صحبت از دوستی با لحنی مسخره می‌گوید که فلانی فدایی خلق شد تا از حقوق خلق دفاع کند.

خاله پری چپ سابق بوده و بچه‌ها به مسخره او را چه گوارا صدا می‌زنند و وقتی اعتراض می‌کند جمیله بوپاشا. و این خاله پری البته شخصیت بامزه و کمیکی است.

در داستانی که پرویز برای دلداری آذر (بعد از جدایی از همسرش خارجی‌اش) تعریف می‌کند، مردی معمولی به مردی انقلابی پناه می‌دهد و این مرد انقلابی به جای حق‌شناسی، زن او را قر می‌زند.

شوهر آذر که یک “بایسکشوال” بوده گیاهخوار است و آذر هم به تبع او گیاهخوار شده است. پرویز سخنرانی غرایی درباره ضرورت خوردن حیوانات و الویت خوردن گوشت شکار به جای گوشت صنعتی ایراد می‌کند و آذر صٌم و بُکم گوش می‌کند.

پرویز در اواخر فیلم تفسیر خود را از زندگی این طور بیان می‌کند که آدم‌ها اگر پنچری‌های کوچک نداشته باشند معلوم است که یک پنچری بزرگ دارند. با این استدلال تلاش‌های آدم‌ها برای زندگی سالم‌تر مانند گوشت نخوردن و سیگار نکشیدن و … را تخطئه می‌کند.

در جاهایی به نظر می‌رسد که فیلم با طغیان شهدخت در برابر شوهرش همراهی می‌کند، امّا اگر رفتار بعدی شهدخت را و نگرانی‌هایش را برای شوهرش و … می‌بینیم که این طغیان یک شوخی بیشتر نیست، خنده‌‌دار است.

تفسیر پرویز: آدم اگر پنچری‌های کوچک نداشت یک پنچری بزرگ دارد

در یک مورد، در موضوع برخورد شهدخت به مسئله بای‌سکسوالیته فیلیپ شوهر سابق آذر، فیلم اندکی لحن کمدی می‌گیرد، با وحشتی که مادر آذر از این موضوع می‌کند همراه نمی‌شود و حتی این وحشت را مسخره می‌کند. امّا در این لحن ثبات ندارد.

هرچه جلوتر می‌رویم فیلم با پرویز ــ پدر آذر ــ همراه‌تر می‌شود و با احساس نفرت “طبیعی”‌ای که این پدر از فیلیپس دارد که نمونه آدم خارجی بد فیلم است. به تدریج صدای پرویز می‌شود صدای فیلم. و مهم‌تر انفعال آذر است که از گیاه‌خوار بودن خود، از تصمیم خود به ازدواج با فیلیپ و به طور کلّی از انتخاب‌های خود هیچ دفاعی نمی‌کند. آذر که نامش در ابتدای عنوان فیلم آمده است، منفعل‌ترین شخصیت فیلم است و پرویز که نامش در عنوان در آخر آمده است، رساترین صداها را دارد. و چه بسا صدای راوی با او همراه می‌شود و در یک سمت حرکت می‌کنند.

شخصیت آذر از منظر دیگری هم قابل بررسی است. او یکی از زن‌های طرفدار مهاجرت است که زندگی خانوادگی صمیمانه ایرانی را که نمونه‌ای از آن در فیلم نشان داده شده، تهدید می‌کنند. منتها اگر زن‌های فیلم دیگر قصد مهاجرت دارند و با همین قصدشان زندگی خانوادگی را از هم می‌پاشند ــ سیمین فیلم جدایی نادر از سیمین، پسندیده فیلم یه حبه قند، زن فیلم نارنجی‌پوش، … ــ او به قصد خود جامه عمل پوشانده و بدبخت شده است. امّا مشابهتش با آن‌ها این است که مانند آن‌ها هیچ به انگیزه‌های این زنان نمی‌پردازد، پرسپکتیو آن‌ها را حذف می‌کند، به آن‌ها فرصت تشریح دلایل‌شان را نمی‌دهد، بیننده را به استدلال‌های آن‌ها آشنا نمی‌کند.

آیا نگاه منفی به آدم‌هایی که خواسته‌اند کاری بکنند، به آدم‌های آرمانگرا، در این فیلم اتفاقی است؟ یا ردّ این اندیشه‌ها را در فیلم‌های دیگر افخمی هم می‌شود یافت؟

در عروس با مردی مواجهیم که در روزهایی که برخی‌ها به فکر مبارزه اجتماعی بودند پول می‌اندوخته است و با یکی از جوانانی که فیلم به ما می‌گوید زمانی آرمان‌هایی داشته است و حالا برای رسیدن به زن دلخواهش همه چیز را زیر پا می‌گذارد. در این جا  تیپ آرمان‌گرا وسوسه می‌شود، تردید می‌کند، امّا آخر باز می‌گردد به حالت انسانی‌اش وقتی معصومیت کودکانی را در ماشین جلویی می‌بیند و اشک به چشم می‌آورد. امّا آن مرد واقع‌بین، آن که به جای مبارزه اجتماعی پول می‌اندوخته،  قانع‌کننده و قوی ترسیم شده است. و وسوسه‌اش افخمی را رها نمی‌کند. در این جا انتخاب تراژیک است و قهرمان آرمان‌گرا وسوسه می‌شود امّا سرانجام به راه راست باز می‌گردد. افخمی با یک دست پس می‌زند و با دست دیگر پیش می‌کشد.

در شوکران با مدیری دولتی سروکار داریم که باز وسوسه می‌شود، از خط قرمز می‌گذرد و با این کارش زنی را به نیستی می‌فرستد. وسوسه این قهرمان هم به قدر کافی نیرومند ترسیم شده است. امّا قهرمان در عین حال بدبخت است.

در فیلم دیگر افخمی سن پترزبورگ، اکشن و شوخی وارد کار می‌شود.

و در فیلم مورد بحث ما لحن غیرجدّی سخن اجازه می‌دهد که افخمی راحت‌تر انتخاب کند. این جا برای این که از فلسفه زندگی آقای پرویز … دفاع کند نیازی به حمایت از یک جنایت بزرگ ندارد (بر خلاف عروس).

برخورد به آرمان‌گرایی که در دهه‌های چهل‌ و پنجاه شمسی در ایران (و در جهان به طور کلّی) رایج بود البته گناهی نیست. نه تنها گناه نیست، بلکه لازم است. امّا اشکالی که در این فیلم (که نمونه‌ای است از برخوردهای مشابه در حوزه‌ها و رسانه‌های دیگر) وجود دارد یکی برخورد عامیانه آن است به این موضوع و دیگری یک جور احساس نفرت به نوع “چپ‌گرایانه” آن آرمان‌گرایی منسوخ و تسری دادن این نفرت به اشکال امروزین تعهد اجتماعی و دفاع از زندگی و استدلال‌های عامیانه و فرصت‌طلبانه قهرمانی مانند پرویز. این فیلمی است که چه گوارا بودن را دست می‌اندازد و گیاهخوار بودن را مسخره می‌کند. چه می‌ماند؟ زندگی غریزی و فردگرایانه پرویز.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *