آسیبشناسی یک جور پوپولیسم
میدانم فیلم سینمایی تختی ساختهی بهرام توکلی بعضی جاها، مثلاً اوائل فیلم در صحنههای محلهی کودکی، زیادی شلوغ و پرسروصداست، و مطمئن نیستم همه چیزهایی را که میخواهم بگویم نیت و قصد کارگردان و فیلمنامهنویس فیلم هم بوده است یا صرفاً تفسیر من است؟ تقریباً همهی فیلمهای بهرام توکلی را دیدهام و او را از همان اولین فیلمش (و فیلم کوتاه قبلش) کارگردان قدری میشناسم که از پس فضاسازی و دکوپاژ و اجرا خوب برمیآید، اما نتوانستهام فکر و انسجام احساسی متداومی را در کارهایش پیگیری کنم. به هر رو، آن چه میخواهم دربارهی اهمیت تختی بنویسم، مسلماً نمیتوانسته اتفاقی از کار درآمده باشد و کارگردان ما این بار ماده خامی در اختیار ما گذاشته (سفرهای پهن کرده) که هرکس با توجه به دیدش میتواند بهرهای از آن ببرد و موقعیت آدمی به نام تختی را، که جزئی از تاریخ این سرزمین نیز هست، توضیح دهد.
تختی میخواهد به واقعیتهای زندگی قهرمان مشهور و محبوب ورزش ایران وفادار بماند، فرازها و فاکتهای اصلی زندگی او را نشان دهد، هرچند در نقل این زندگی حفرههایی وجود دارند. اما در تفسیری که خواهد آمد این حفرهها هم میتوانند معنادار باشند. البته راوی (و فیلمساز) تفسیر خود را دارند، تفسیری که گاه با فاکتهایی که در خود فیلم میبینیم ناهمساز است، اما فیلم آن قدر اطلاعات و تصویر در اختیار بیننده میگذارد که بیننده بتواند تفسیر خود را داشته باشد، تفسیری که حتی میتواند مغایر یا مخالف نیت و حرف رسمی فیلم باشد.
غلامرضا تختی خودکشی کرد. این واقعیت امروز دیگر حرف چندان تازهای نیست. اما بعد از پذیرش این حقیقت ــ این فاکت ــ پرسش مهمتری مطرح میشود. تختی چرا خودکشی کرد؟ در لایهی اول خودکشی او را میتوان به زندگی خانوادگی و وصلت ناجورش نسبت داد. ناجوری این ازدواج کمابیش در فیلم آمده است. هرچند در این جا بیشترین حفرههای خالی وجود دارند. و این امر با شیوهی مستندگرایانهی فیلم خوانایی دارد. در قصهگویی مستند، همواره حفرههایی وجود دارند. در قصهگویی متکی بر فاکتها و دادههای عینی، همیشه بعضی چیزهایی ناروشن باقی میمانند و فیلمساز نمیکوشد این حفرهها را پر کند. فیلم به خاطر همین حفرهها واقعگرایانهتر و باورپذیرتر میشود. (ما کی میتوانیم به همهی انگیزههای آدمها در کارهایی که میکنند پی ببریم؟) در همهی روایتهایی که دربارهی ازدواج تختی با شهلا توکلی هست، با وجود تفاوتها دربارهی شخصیت شهلا و ماهیت اختلافات زندگی خانوادگی آنها، سر این نکته توافق هست که به هر رو این دو زوج مناسبی نبودهاند. در خود فیلم یک جا که تختی انگیزهی ازدواج خود را شرح میدهد این نکته آشکار است. او نگران است که وقتی عکسش با زنی روی جلد مجلهای چاپ شده، اگر با او ازدواج نکند باعث بدنامیاش میشود. او نه تنها در این مورد، بلکه به طور کلی، از یک موضع بسیار اخلاقی و بسیار سنتی به جهان مینگرد و همهی توضیحات بستگان و دوستانش دربارهی مقتضیات واقعگرایی و واقعبینی زندگی در جهان واقعی، به خرجش نمیرود. در صحنهی گفتوگوی شهلا و تختی در بیمارستان، زن بیش از همه بر بیتوجهی تختی به زندگی خانوادگی و این که تمام فکر و ذکرش کمک به مردم است صحبت میکند. و این نکتهی اصلی است.
تناقض اصلی زندگی شخصی ماندن او در نقشی است که به عنوان قهرمان و ناجی مردم بر او تحمیل شده است. امری که خودش هم در صحنهی اعلام کنارهگیریاش از کشتی اذعان میکند. او ناگهان به جایگاهی پرتاب شده است که از ظرفیتش فراتر است؛ از ظرفیت هر انسانی فراتر است. از ظرفیت مالیاش هم فراتر است. خود میگوید «جسماً و روحاً خسته شدهام». بازی محسن تختی در این صحنه فوقالعاده است. مثل حضور و بازیاش در دیگر صحنهها: خسته، تحت فشار، یکدنده و سمج، یک جور کلافهگی پنهان در ظاهر همیشه مودب و خوشرو.
نمونههایی از فشارهایی که در دوران اوج موفقیتش بر او وارد میشود در فیلم به خوبی نشان داده شده است: فشار حکومت، توقعات خانواده، انتظارات مردم، انتظار واقعبینی و … و جالب است استدلالات دوستانش که چرا در فیلم تبلیغاتی بازی نمیکند، پیشنهاد شهرداری را نمیپذیرد و غیره، در فیلم طوری به تصویر کشیده شدهاند که بیننده لزوماً همانند روایتگری فیلم، تختی را تائید نمیکند و میتواند چنین بیاندیشید که او توان قضاوت عاقلانه را از دست داده است، از واقعیت بریده است و مثل همهی کسانی که از واقعیت میبرند با سر به طرف سقوط و نابودی میرود. او قربانی تفکر پوپولیستیای شده است که با اندیشههای پهلوانی و جوانمردی سنتی به هم آمیخته است و زیر سنگینی این بار سنگین له میشود. در آن صحنهی کشتی که او چشمش آسیب میبیند اما به بازی ادامه میدهد (ملبورن) و مسابقه را میبرد، شاهد این فشار هستیم. کلوزآپهای نزدیک از چهرهی او که دردی جانکاه را تحمل میکند و آن سو مردمی در کشورش که در خانهها نشستهاند و انتظار پیروزی او را میکشند، به نمادی بدل میشوند از همه فشاری که بر این یک مرد وارد میشود. تختی تا چه حد آگاهانه عمل میکند؟ او میداند که مردم به پیروزی احتیاج دارند. او با سیاست قاطی میشود در حالی که همه چیز از این حکایت میکند که با همان حس جوانمردی عمومی خود این کار را میکند نه با یک دانش و درک سیاسی عمیق.
نکتهی دیگری که در فیلم به خوبی به تصویر کشیده شده است یک حس کمرویی در سرشت روانشناختی اوست که در کمحرفی و بخصوص در رفتار او با زنان خود را نشان میدهد. صحنههای رویارویی او با دختر همبازی کودکی که عاشقانه تختی را دوست دارد، عالی هستند. بازی خوب ماهور الوند و هدایت خوب صحنه توسط توکلی بینقصاند. در دومین صحنه از این صحنهها که صحنهی خداحافظی تختی و این زن جوان است، میبینیم که او با همهی کمحرفی میداند چه برایش روی میدهد. او میگوید نمیتواند زنداری کند. او از همان حقیقتی سخن میگوید که بعداً نقض میکند و تاوانش را با مرگ خود میدهد.
نکتهی دیگری که فیلم آگاهانه پرورش داده است یک جور منش عدم خشونت در شخصیت تختی است که ناشی از همین خصوصیات روانشناختی اوست و در فیلم به صورت توصیه مادرش به او، شکل نمادین یافته است. به قول خودش او «با کسی دعوا ندارد». در مقابل حملاتی که بهش میشود، پاسخی نمیدهد، اما با سماجت و یکدندهگی بر روشی که اتخاذ کرده است ایستادگی میکند. (همان روش گاندی؟ اما گاندی سیاستمدار قَدَری بود). تختی دوستداشتنی است اما در ضمن اعصابخُردکُن است. بیننده میتواند با برخی از واکنشهای برادرش و دوست گلفروشش همراهی و همدلی کند. با روشی که در پیش گرفته دیگر حتی مفید نمیتواند باشد، هرچند محبوب باقی بماند.
تختی در عین حال که ستایشی است از پایمردی قهرمانش در راهی که برگزیده، یک جور آسیبشناسی پوپولیسم قهرمانپرور هم هست، پوپولیسمی که به نابودی قهرمان میانجامد. فیلم تختی یک موقعیت روانشناختی غریب را که در یک سویش جوانی بیتجربه قرار دارد و در سوی دیگرش جامعهای شکستخورده و نیازمند قهرمان، عالی به تصویر کشیده است.
با سلام و درود
من چند روز پیش این فیلم را دیدم برای ما از کودکی تختی یک اسطوره بوده است اما حال با این فیلم که امیدوارم واقعیت را به تصویر کشیده باشد می توانم بگویم این اسطوره به یک انسان معمولی بدل شد یک انسان نیکوکار و پایبند به ارزش ها اما در عین حال به نظر می رسد دچار تنهایی و در نهایت افسردگی شده است و در پایان به زندگی اش خاتمه می دهد.
نقدتان به فیلم جالب بود نگاهتان برایم متفاوت بود
پاینده باشید