«کافه سوسایتی» وودی آلن: زیبا و کمی اندوهگین

خلاصه داستان: بابی دورفمن، جوانی از یک خانواده یهودی ساکن نیویورک به لس آنجلس آمده است تا شاید عموی کله‌گنده‌اش در هالیوود کاری برایش دست‌وپا کند. این جوان عاشق زنی به نام ورونیکا می‌شود که اتفاقاً با همین عمویش رابطه دارد. زن تصمیم می‌گیرد با عموی او ازدواج کند و جوان به نیویورک باز می‌گردد و در آن جا به مدیریت کافه‌ای که برادر گانگسترش باز کرده می‌پردازد. سال‌ها بعد دوباره بابی و ورونیکا به هم برمی‌خورند.

بازیگران: جسی آیسنبرگ (بابی دورفمَن)، کریستن استیوارت (ورونیکا، «وانی»)، استیو کارِل (فیل استرن)، بلیک لایولی (ورونیکا هِیز)، کوری استول (برادر بابی)، جینی برلین (رُز دورفمن، مادر بابی)، کِن استات (مارتی دورفمن، پدر بابی).

اواخر فیلم، بابی دورفمن که با وجود داشتن فرزند و همسری زیبا و مهربان نمی‌تواند زنی را که زمانی عاشقش بوده فراموش کند، می‌پرسد: بعضی چیزها را آدم هرگز فراموش نمی‌کنه، این خوبه یا بده؟ و در جای دیگری این معشوق قدیمی، که از سادگی و بی‌تکلفی خود دور شده، در پاسخ به اعتراض مرد می‌گوید: زمان می‌گذرد، عوض می‌شویم!

این نگاه که عوض شدن و جدایی‌ها را اموری طبیعی می‌داند که با گذشت زمان روی می‌دهند و لازم نیست رویدادهایی تراژیک تلقی شوند، نگاهی است که بر سراسر فیلم جدید وودی آلن سایه انداخته است. در پایان عاشق و معشوق، همچنان به یاد هم هستند، امّا در واقعیت دور از هم، هریک زندگی خود را می‌کند. هم عشق‌هایی که فراموش نمی‌شوند و هم زندگی‌های واقعی. و این لزوماً تلخ و تراژیک نیست، شاید قدری اندوهگین باشد. به عبارت دیگر رویایی است. این نگاه وودی آلن است به زندگی، نگاه مردی که به اصطلاح «آردش را بیخته و الکش را آویخته» و زندگی به نظرش با همه تلخی‌ها (مرگ‌ها، جدایی‌ها و … ) نه تلخ که شیرین و زیبا به نظر می‌آید (و البته اندکی غم‌انگیز). کافه سوسایتی فیلمی دلنشین است، ساخته مردی است که عمری پشت سر گذاشته و در کارش موفق بوده است و حالا با آرامش و فیلسوفانه به زندگی می‌نگرد و همه چیز را زیبا می‌بیند: فیلمبرداری زیبا، زنان زیبا. دیالوگ‌هایی به یاد ماندنی که این نگاه را به خوبی خلاصه می‌کنند. و موسیقی جاز که اندوه و زیبایی را یکجا دارد.

فیلم چند بار موضوع عوض می‌کند، امّا لحن آن همیشه همین لحن شیرین و اندکی اندوهگین باقی می‌ماند. از فیلمی که می‌تواند ورود جوانی ساده به دنیای پیچیده هالیوود باشد شروع می‌شود، به یک موقعیت مثلث عشقی دگرگون می‌شود، بعد به قصه‌ای گانگستری اما آمیخته به مایه‌های فلسفی درباره دین یهود و رابطه خداوند با انسان می‌رسد و سرانجام باز به همان داستان مثلث عشقی برمی‌گردد پایانی غیرمنتظره و ملایم.

پرداخت مفصل به زندگی خانواده یهودی قهرمان اصلی هرچند گریز از خط اصلی قصه به نظر می‌آید، اما هم به شیرینی فیلم می‌افزاید و هم از نظر دیالوگ‌هایی که بین پدر و مادر بابی، بین خواهر او و شوهرش، و بین بابی و برادرش (در مورد تغییر دین برادر) رد و بدل می‌شود با تم اصلی مرتبط است. این بخش از فیلم تصویری از تیپ‌های مختلف (گانگستر، روشنفکر متعهد، زن خانه‌دار، شوهر خانه‌نشین بیکار) ارائه می‌کند که همه به نوعی گرفتار زندگی و معنای آن‌اند. و نگاه فیلمساز به همه این‌ها نگاهی است از سر برابری، همدلی و همراهی و دوستی. همان طور که نگاه به هالیوود رویایی سال‌های دهه سی چنین است. نگاه به مردان گرفتار و زنان در پی شهرت نیز دیگر تلخ و از سر محکوم کردن سیستم ستاره‌سازی نیست، بلکه از سر شیفتگی است و با احساس شادمانی همراه است.

درباره این آرامش، این نگاه غیرانتقادی و از سر پذیرش وودی آلن چه می‌توان گفت؟ در جهانی که جنگ و فاجعه زیست‌محیطی و نابرابری اقتصادی فاجعه می‌آفریند، این تلقی رویایی از زندگی چه معنایی دارد و به آن چگونه باید برخورد کرد؟ نخست این که باید یک تمایز قائل شد. شاید کافه سوسایتی در نگاه نخست به نظر فیلمی بیاید از نوع آن نگاهی که بر بدی‌های جهان هستی چشم می‌بندد، اما این طور که من آن را می‌فهمیدم و تفسیر می‌کنم، در واقع چنین نیست. فیلم ناملایمات زندگی را می‌بیند، اما از منظر ناظری که به همه چیز به عنوان چیزی سپری شده نگاه می‌کند، موقعیت‌ها را تراژیک نمی‌بیند. امّا از نگاه خوش‌بینانه و ساده‌انگارانه‌ای که دنیا را جای خیلی خوبی بداند نیز دور است. به اصطلاح از آن نوع نگاه‌هایی نیست که به قول خواننده خودمان باور داشته باشد به این که «همه چیز آرومه، من چقدر خوشبختم». دیگر این که وودی آلن با آن بخشی از جهان کار دارد که کمابیش از جنگ و فجایع بزرگ دور است. هرچند در این جهان خشونت و مرگ (عملیات گانگستری تدفین آدم‌ها زیر بتن و اعدام برادر بابی) و جدایی (رابطه بابی و وانی) و بی‌خردی (رفتار خواهر بابی)  هست، اما اندیشیدن درباره وضعیت انسان در جهان هم هست. جایی از فیلم وقتی پدر بابی برای سرنوشت مرگبار فرزند گانگسترش توضیحی از سوی خداوند پیدا نمی‌کند و با لحنی اعتراض‌آمیز می‌گوید: تمام عمرم دعا می‌کنم و هیچ پاسخی نیست. زنش جواب می‌دهد: چی داری می‌گی؟ هیچ پاسخ هم خودش پاسخیه.

در عمق فیلم یک جور اندیشه رضا به تقدیر هست که موجب یک جور احساس آرامش و دیدن وجه شیرین زندگی می‌شود؛ احساس این که نبود پاسخ هم خود پاسخی است، که برای لذت بردن از زندگی نیازی نیست پاسخ همه چیز را بدانیم. این حس بیش از این که دینی باشد اخلاقی و هستی‌شناختی است. برادر بابی پیش از اعدام تغییر دین می‌دهد و از یهودیت به مسیحیت می‌گرود چون در دین یهود دنیای بعد از مرگ وجود ندارد و او به قول خودش نمی‌خواهد همه چیز تمام شود. بعد همین آدم وصیت می‌کند جسدش را بسوزانند و خاکسترش را در منهتن بپاشند. بابی خاکستر او را جلوی موسسه‌ای می‌پاشد که او « شب‌های خوش بسیاری را در آن جا گذرانده است». هر دو این‌ها قابل‌فهم‌اند. هر دو جزئی از زندگی هستند. نیاز انسان به زندگی بعد از مرگ قابل فهم است همان طور که نیاز او به گذراندن اوقات خوش.

نگاه فلسفی فیلم، نمی‌دانم آگاهانه یا ناخودآگاه، در لحن آن و در برخورد آن به رویدادهایی که در طول فیلم رخ می‌دهند، نهفته است. بحث‌های فلسفی مستقیم کمترند و شخصیت‌های روشنفکر با اندیشه‌های پیچیده فلسفی از نوع استاد دانشگاه فیلم ماقبل آخر او مرد غیرمنطقی، در میان شخصیت‌های فیلم نیستند. زیبایی فیلمبرداری نیز در خدمت خلق همین حس لذت از زیبایی و جو رویایی حاکم بر فیلم است و زیبایی زنان فیلم، دو ورونیکای فیلم، تنها زیبایی ظاهر فیزیکی نیست (هرچند این هم هست) بلکه زیباییِ جوانی و یک جور خوبی و نیک‌نفسی ذاتی است.

نگاه وودی آلن به عشق رمانتیک نگاهی فمینیستی نیست که این گونه عشق را به معنای میل مرد به تصاحب زن تلقی می‌کند. این جا این عشق رمانتیک به همان معنای سده نوزدهمی خود عشقی است دوسویه، با این تفاوت که در این جا جاودانگی آن امری ذهنی است. بابی هیچ تلاش غیرمنطقی برای به دست آوردن زنی که می‌داند دوستش می‌دارد نمی‌کند. هم بابی و هم وانی هر دو به مقتضیات زندگی تن می‌سپارند. در پایان بابی و وانی هیچیک جایی نیستند که باید باشند، اما در جایی که هستند، هر دو زندگی خوبی دارند، همسر خوب و فرزندانی. از نگاه وودی آلن، این شاید مطلوب‌ترین حالت نباشد، اما بد هم نیست. سال دارد نو می‌شود و زندگی می‌گذرد.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *