نقدی بر اسپارتاکوس استنلی کوبریک

نگاهی ساده‌انگارانه به قیام‌های ستمدیدگان

اسپارتاکوس همه ویژگی‌های یک فیلم تاریخی-حماسی استاندارد هالیوودی را دارد. فیلم با چشم‌اندازهایی گسترده از معادنی که در آن بردگان زیر آفتاب سوزان به کار توانفرسا مشغولند شروع می‌شود. حرکات کرین دوربین به این صحنه‌های عظمت بیشتری می‌بخشد. موسیقی تمام‌وقت می‌نوازد و بر حال و هوای حماسی چشم‌انداز می‌افزاید. در همین فصل افتتاحیه از نظر قصه با تمهید هوشمندانه‌ای روبه‌رو هستیم. باتیاتوس (پیتر یوستینف) که برای خرید برده‌ها آمده است، خوش‌مشرب و بذله‌گوست و چنان رفتار می‌کند که گویی به سادگی برای خرید حیوانات آمده است. فیلم از نمایش خباثتی اغراق آمیز در شخصیت او پرهیز می‌کند، امّا در ضمن با نشان دادن این واقعیت که خرید آدم در نظام برده‌داری هیچ فرقی با خرید دام نداشته است، با نشان دادن خشونت عادی شده این نظام، به نحو عمیق‌تری بیننده را وارد دنیای آن روزگار می‌‌کند.

صحنه‌های بعدی هم همه پرداخت سینمایی خوب و استانداردی دارند. در نخستین ملاقات اسپارتاکوس و وارینیا در سلول اسپارتاکوس، دخمه محل زندگی اسپارتاکوس نورپردازی شاعرانه‌ای دارد و موسیقی لطیفی که می‌توان آن را تم وارینیا یا تم عشق نامید شاعرانه‌گی و لطافت صحنه را دوچندان می‌کند. در صحنه‌های دیگر دوربین با حرکت از پشت میله‌ها یا با پس زمینه قرار دادن میله‌ها بر فضای زندان تأکید می‌کند. صحنه نبرد گلادیاتورها به نحو احسن چیده شده است. هوشمندانه‌ترین تمهید در اینجا نشان دادن نبرد دو گلادیاتور دیگر در بیرون کادر تصویر است. دوربین همراه اسپارتاکوس و رقیب سیاهپوستش می‌ماند و ما صرفاً صدای نبرد دو گلادیاتور را می‌شنویم. صحنه جنگ اسپارتاکوس و حریفش نیز قوی است، با این تذکر که بخش قابل‌توجهی از این قوّت از اجرای خود نبرد ناشی می‌شود و نه صرفاً از دکوپاژ سینمایی کوبریک. موسیقی هیجان‌انگیز و نماهای درشت از چهره وارینیا که شاهد این نبرد است، به تأثیر هرچه بیشتر آن کمک می‌کنند. به همین ترتیب همه چیز در سطح استاندارد و گاه بالاتر از آن پیش می‌رود. یکی از جنبه‌های بالاتر از استاندارد، بازی‌ها هستند. کرک داگلاس با معصومیت کودکانه‌ای که در چشمان و چهره دارد، خشونت زندگی برده‌وار را تلطیف می‌کند و لارنس اولیویه در نقش کراسوس زندگی یک سیاستمدار قدرتمند و درماندگی او را در برخورد با خلاء زندگی‌اش از عشق به بهترین نحو بر پرده جان می‌بخشد. چارلز لاوتون، تونی کرتیس و پیتر یوستینف هم در حد عالی هستند.  امّا در این همه از کوبریک خودویژه و استثنایی فیلم‌هایی چون ادیسه فضایی، درخشش، دکتر استرنج‌لاو، پرتغال کوکی و بری لیندون نشان چندانی نمی‌یابیم. دلیل این امر هم بیش از آنکه تکنیکی باشد، این است که کوبریک نتوانسته پروژه اسپارتاکوس را به پروژه خودش بدل کند و نگاه مخصوص به خود را به این موضوع تکراری امّا بسیار مهم داشته باشد.

داستان قیام ستمدیدگان در برابر قدرت‌های سلطه‌جو و استثمارگر، داستانی است بسیار قدیمی، امّا در عین داستانی است که هرگز کهنه نمی‌شود. تم‌های مهمی در این الگوی داستانی می‌توانند طرح شوند:

مظلوم هرچند شکست می‌خورد، امّا در تحلیل نهایی پیروز است، چون راه او ادامه پیدا می‌کند و ظلم به هر رو پایدار نمی‌ماند. در اسپارتاکوس این ایده در قالب فرار وارینیا با فرزند اسپارتاکوس نمود یافته است. وارینیا در واپسین فصل فیلم اسپارتاکوس را بر صلیب می‌بیند. او فرزندش را به سوی او می‌گیرد و به او می‌گوید همه چیز را به این کودک خواهد آموخت. حالت چهره اسپارتاکوس بر بالای صلیب فوق‌العاده است. نه لبخندی آشکار از آن دست که بر امید و آینده خوب دلالت کند، بلکه چیزی از درد و از میان رفتن واپسین بازمانده‌های حیات. این تصویر به جای اینکه امید القا کند، درد، رنج و ناروشنی القا می‌کند. کوبریک با همین یک تصویر کاری را می‌کند که در تمامی فیلم نتوانسته است بکند: به روایت آشنای قیام شکست خورده و آرزوی آینده روشن، رنگ خاص خود را می‌دهد. هر قیامی، با رنج، شکنجه جسمانی و مرگ همراه است. شاید کوبریک می‌پرسد آیا احساس آنهایی که این درد و رنج را تحمل می‌کنند، شبیه احساس همان مفسرانی است که بعداً می‌گویند شکست‌خوردگان در نهایت پیروز بودند.

یکی دیگر از تم‌هایی که در این گونه داستان‌ها و قصه‌ها می‌تواند مطرح شود، شادمانی ستمدیدگان از شنیدن بشارت رهایی از گرسنگی و زور است. از این نظر اسپارتاکوس بسیار ضعیف است. صحنه‌هایی که زنان و کودکان و مردان اردوی برده‌ها را نشان می‌دهند فاقد روح‌اند و بی‌شباهت به صحنه‌های فیلم‌هایی چون ده فرمان نیستند و حتی از آنها نیز ضعیف ترند. در این زمینه شاهکاری مانند انجیل به روایت متی (پازولینی) داریم که همه درباره شوری است که بشارت رهایی از درد و رنج و ظلم در آدم‌های ستمدیده پدید می‌آورد. یا این فیلم را مقایسه کنید با شوری که توده‌ها در فیلم‌های شوروی مانند رزمناو پوتمکین از خود بروز می‌دهند. مهم‌ترین اشکال اسپارتاکوس این است که شور برده‌ها و شوقی که چشم‌انداز رهایی زودرس در آنها برمی‌انگیزد (یا باید برانگیزد)  در آن به کلی غایب است.

موضوع دیگر این است که اردوی ظلم، فاقد درکی از عشق است و نماینده زور در نهایت توان درک قدرت شخصیت نماینده مظلومیت و مبارزه را ندارد. اسپارتاکوس به این ایده پرداخته است. مقابله زورمندان با ضعفا به مقابله کراسوس با اسپارتاکوس بدل شده است؛ کراسوس با وجود اینکه در جنگ اسپارتاکوس را شکست می‌دهد، امّا در به دست آوردن دل وارینیا از او شکست می‌خورد. او درمانده است و نمی‌تواند درک کند وارینیا چطور همه نعمت‌های مادّی را که او می‌تواند در اختیارش بگذارد به خاطر برده‌ای که در حال مرگ است کنار می‌زند. او با دنیا و ملاک‌های مادی محدود خود نمی‌تواند چیزی را که روی می‌دهد درک کند و از این نظر درمانده‌تر و ضعف‌تر از اسپارتاکوس و وارینیاست. این تم خوب پرداخت شده است؛ درماندگی کراسوس را در صحنه برخورد با وارینیا خوب احساس می‌کنیم. امّا از این دیدگاه هم فیلم فوق‌العاده‌ای داریم به نام کمادا (یا بسوزان!) ساخته جیلو پونته‌کوروو ایتالیایی که به تمامی درباره مناسبات استعمارگری است با بازی مارلون براندو و برده سیاهپوستی که براندو به او را به مبارزه ترغیب کرده و حالا به رهبر شورشیانی بدل شده است که براندو با آنها مبارزه می‌کند. بسوزان موضوع را با جزئیاتی بسی بیشتر می‌شکافد و به سطوح عمیق‌تری راه می‌گشاید.

تردیدی نیست که نقل رویدادهای تاریخی از سوی نویسندگان و فیلمسازان همیشه برای طرح مسائل امروز مطرح می‌شوند. فیلمنامه اسپارتاکوس بر اساس رمان هاوارد فاست نویسنده چپ‌گرای آمریکایی نوشته شده است. نویسنده فیلمنامه دالتون ترومبو هم گرایشات چپ‌گرایانه داشته است. آنها به سبب پیروزی انقلاب کمونیستی در شوروی و کشتار انقلابیون دیروز به دست استالین در این کشور، چندان مایل نبودند به تضادهای درون اردوگاه انقلاب، به طور خاص برخوردهایی که بین اسپارتاکوس و برخی دیگر از رهبران بردگان شورشی به وقوع پیوست، و همین طور این پرسش مهم که ستمدیدگان بعد از رسیدن به قدرت چه می‌کنند (آیا خود به ستمگران جدیدی بدل نمی‌شوند؟) توجه کنند. بنابراین در اسپارتاکوس گرایش ناسالم یا ظالمانه‌ای در اردوی بردگان نمی‌بینید. اصولاً این اردو بسیار یکدست و فاقد پیچیدگی و مسائل جدی است. از این نظر اسپارتاکوس نگاه ساده‌لوحانه‌ای به مسئله قیام مظلومان علیه ظالمان دارد و نمی‌تواند موضوع را در همه ابعاد احساسی و منطقی آن باز نماید.

Be the first to reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *